پاسخ به:خاطرات خوش راسخونی
چهارشنبه 10 دی 1393 11:54 AM
یه خاطره دارم ازهمین پستهای بالایی باآقاامیرحسین که:
ناگفته نمونه معمولا"باهرکسی حضوری صحبت می کنم راه خودشوگم میکنه ودراداره هم یاوسایلشوجامیذاره یاقسط وچکهاش برگشت میخوره.
طی ملاقاتی که باکاربرامیرحسین داشتم موقع خداحافظی که پشت سرمونیگاه می کردم دیدم بنده خدابه اینطرف واونطرف می دودفکرمی کنم اینهم ازنوع همون آثاریه که خدمتتون عرض کردم.خخخخخ
مگه نه امیرحسین؟
وقت اذان بود. درب های ورودی هم داشت کم کم بسته می شد. مانده بودم نمازم را کجا بخوانم. به خاطر همین گیج شدم. حالا چرا ارباب رجوع ها گیج می شوند؟
از بس فرشون تو آدمه شوخی هستی :همینطور میشه دیگه
مهربان همیشگی من... خودت گفتی:ادعونی استجب لکم... بخوانید مرا تا اجابت کنم شمارا...
گوش کن... این منم که اینروزها بیش از همیشه میخوانمت... اجابت کن مرا...