پاسخ به:خاطرات خوش راسخونی
چهارشنبه 10 دی 1393 11:48 AM
سلام.
یه خاطره دارم در مورد خودم. یادمه تابستون دو سال پیش دخترم رو تو کلاس نقاشی و زبان ثبت نام کرده بودم.
بعد هر روز صبح میومدم با اهالی اتاق چت مخصوصا آجی یاس هم کلام می شدم. از هر دری می گفتیم و به کارهامون هم می رسیدیم.
یه روز اینقدر صحبت ها تو اتاق چت گرم بود به کل یادم رفت از خواب بیدارش کنم بره کلاس. آخرش خواب موند و نرفت. از اون روز صبح ها اهالی اتاق چت ساعت کلاس های دخترم رو یادآوری می کردند تا دوباره تاریخ تکرار نشه.
البته دو روز پیش هم حاج آقا دیر وقت تشریف آوردن در اتاق چت، مهد کودک پسرم هم دیر شد. ولی با کمی تاخیر فرستادمش.
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش