0

خاطرات خوش راسخونی

 
alirezaHmzezadh
alirezaHmzezadh
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : بهمن 1392 
تعداد پست ها : 2471
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:خاطرات خوش راسخونی
چهارشنبه 10 دی 1393  11:46 AM

سلام به همه ديدم همه دارن خاطره مي نويسند گفتم منم يكي بگم

بار اول بود كه با اميرحسين رفتيم راسخون

وقتي رفتيم پيش آقاي كياني بعد از يكمي صحبت برامون چايي آوردن دستشون درد نكنه

من به هواي چايي هاي مادرم كه هميشه خيلي داغ نبود چايي رو يهويي خوردم وچشمتون روز بد نبينه دهنم سوخت

هي  زبونم مي سوخت منم كه نمي تونستم كاري كنم واسه اينكه دهنم خنك شه از دهنم نفس مي كشيدم آقاي كياني همينطور چپ چپ

نگاه مي كرد فكر كنم با خودش مي گفت اينا ديگه كين ما مديريت تالار بهشون داديم يه مشت خل و چل

وقتي اومديم بيرون اميرحسين گفت چته چرا اينكارو مي كردي منم وقتي قضيه رو براش گفتم خيلي بهم خنديد

با خودم عهد بستم برا دفعه ي بعدي كه رفتيم راسخون يا چايي برندارم يا بزارم خنك شه البته اگه ايندفعه برامون چايي بيارن.

خداوندا من در کلبه حقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرشه کبریایی خود نداری! من خدایی چون تو دارم و تو چون خودی نداری!

تالار های اسلام شناسی وشیعه شناسی

 

 

تشکرات از این پست
borkhar salma57 nazaninfatemeh aftabm tachberdee khodaeem1 amirhossein1392 moradi92 f3080h517 ali_kamali shayesteh2000 sayyed13737373
دسترسی سریع به انجمن ها