0

داستانهایی از امام حسن (ع)

 
fatemexry
fatemexry
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1393 
تعداد پست ها : 5428
محل سکونت : خراسان جنوبی

پاسخ به:داستانهایی از امام حسن (ع)
پنج شنبه 27 آذر 1393  6:29 PM

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
((صفوان )) در محضر امام صادق نشسته بود، ناگهان مردى از اهل مكه وارد مجلس شد و گرفتاریى كه برایش پیش آمده بود شرح داد، معلوم شد موضوع كرایه اى در كار است و كار به اشكال و بن بست كشیده است . امام به صفوان دستور داد:((فورا حركت كن و برادر ایمانى خودت را در كارش مدد كن )).
صفوان حركت كرد و رفت و پس از توفیق در اصلاح كار و حل اشكال ، مراجعت كرد. امام سؤ ال كرد:((چطور شد؟)).
خداوند اصلاح كرد.
((بدانكه همین كار به ظاهر كوچك كه حاجتى از، كسى برآوردى و وقت كمى از تو گرفت ، از هفت شوط طواف دور كعبه محبوبتر و فاضلتر است )).
بعد امام صادق به گفته خود چنین ادامه داد:((مردى گرفتارى داشت و آمد حضور امام حسن و از آن حضرت استمداد كرد. امام حسن بلافاصله كفشها را پوشیده و راه افتاد. در بین راه به حسین بن على رسیدند در حالى كه مشغول نماز بود. امام حسن به آن مرد گفت :((تو چطور از حسین غفلت كردى و پیش او نرفتى ))
گفت :((من اول خواستم پیش او بروم و از او در كارم كمك بخواهم ، ولى چون گفتند ایشان اعتكاف كرده اند و معذورند، خدمتشان نرفتم )).
امام حسن فرمود:((اما اگر توفیق برآوردن حاجت تو برایش دست داده بود، از یك ماه اعتكاف برایش بهتر بود

 

بس که دل‌تنگم اگر گریه کنم، می‌گویند:

قطره‌ای قصدِ نشان‌دادنِ دریا دارد

السلام علیک یا سلطان عشقــــ♥ علی بن موسی الرضا (ع)

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها