0

داستانهایی از امام حسن (ع)

 
fatemexry
fatemexry
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1393 
تعداد پست ها : 5428
محل سکونت : خراسان جنوبی

پاسخ به:داستانهایی از امام حسن (ع)
پنج شنبه 27 آذر 1393  6:29 PM

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


روزى امام حسن و امام حسين عليه السلام از محلى مى گذشتند. پيرمردى را ديدند كه مشغول وضو است . ولى به طور صحيح وضو نمى گيرد، آداب و شرايط آن را بجا نمى آورد. - چون آموختن آدم جاهل واجب است - از اين رو تصميم گرفتند به طور غير مستقيم با كمال ادب ، صحيح وضو گرفتن را به او بياموزند.
نخست با يكديگر به بحث و گفتگو پرداختند طورى كه پيرمرد سخنانشان را بشنود.
يكى گفت :
وضوى تو صحيح نيست وضوى من درست است .
ديگرى گفت :
نه ، وضوى تو درست نيست وضوى من صحيح است .
سپس نزد پيرمرد آمدند و گفتند:
ما در حضور شما وضو مى گيريم نگاه كن ! و ببين ! كداميك از ما خوب وضو مى گيريم و درباره ما داور باش !
هر دو وضوى درست و كاملى جلوى چشم پيرمرد گرفتند.
آنگاه از پيرمرد پرسيدند:
وضوى كداميك از ما صحيح تر و بهتر است ؟ پيرمرد متوجه شد كه وضوى صحيح چگونه است و منظور اصلى آن دو كودك آموختن او است . با كمال فروتنى اظهار داشت :

عزيزان ! وضوى هر دوى شما خوب و صحيح است من پيرمرد نادان هنوز درست وضو گرفتن را نمى دانم و شما بخاطر محبت و دل سوزى كه بر امت جدتان داريد، مرا آگاه ساختيد و وضوى درست و صحيح را به من آموختيد، سپاسگزارم

بحار: ج 43، ص 319

بس که دل‌تنگم اگر گریه کنم، می‌گویند:

قطره‌ای قصدِ نشان‌دادنِ دریا دارد

السلام علیک یا سلطان عشقــــ♥ علی بن موسی الرضا (ع)

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها