0

داستانهایی از امام حسن (ع)

 
fatemexry
fatemexry
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1393 
تعداد پست ها : 5428
محل سکونت : خراسان جنوبی

پاسخ به:داستانهایی از امام حسن (ع)
پنج شنبه 27 آذر 1393  6:28 PM

مرد لطيفه گو
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

مرد لطيفه گويى از دوستان امام حسن عليه السلام بود. مدتى نزد آن حضرت نيامده بود. روزى خدمت امام عليه السلام رسيد. حضرت پرسيد:
چگونه صبح كردى ؟ (حالت چطور است ؟)
گفت :
يابن رسول الله ! حال من برخلاف آن چيزى است كه خودم و خدا و شيطان آن را دوست مى داريم .
امام عليه السلام خنديد و فرمود:
چطور؟ توضيح بده !
گفت :
خداوند مى خواهد از او اطاعت كنم و معصيت كار نباشم . اما من چنين نيستم .
و شيطان دوست دارد، خدا را معصيت كرده و به دستوراتش عمل نكنم ولى من اين طور هم نيستم .
و خودم دوست دارم هميشه در دنيا باشم ، اين چنين هم نخواهم بود. روزى از دنيا خواهم رفت .
ناگاه شخصى برخواست و گفت :
يابن رسول الله ! چرا ما مرگ را دوست نداريم ؟
امام فرمود:
به خاطر اين كه شما آخرت خود را ويران و اين دنيا را آباد كرده ايد،

بدين جهت دوست نداريد از جاى آباد به جاى ويران برويد


بحار: ج 44، ص 110

 

بس که دل‌تنگم اگر گریه کنم، می‌گویند:

قطره‌ای قصدِ نشان‌دادنِ دریا دارد

السلام علیک یا سلطان عشقــــ♥ علی بن موسی الرضا (ع)

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها