پاسخ به:متن روضه و مداحی رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
چهارشنبه 26 آذر 1393 6:34 PM
مدینه شهر ناله های رسول
شهرلاله های سرسبز بتول
تو بهشتی ولی بهارت كو
ای قرار همه قرارت كو
شكوه بر درگه خدا داری
ناله وا محمدا داری
شهر احمد كجاست احمدتو
از چه خاموش شد محمد تو
آسمانها همه خراب شوید
كوهها در شراره آب شوید
ناله ها، آه از جگر خیزید
اختران بر زمین فرو ریزید
لحظه ها محشری عظیم شُدید
امت مصطفی یتیم شُدید
ای جهان وجود هستت رفت
خاتم النبیاء ز دستت رفت
گرد غم بر فلك نشست
پشت شیر خدا شكست
گرد غربت مدینه را به سر است
از مدینه علی غریب تر است
دیگه كسی رو نداره علی،یه پیغمبر بود حامی علی بود،دیگه یه مدینه می مونه، یه زهرا و علی،اونم زهرایی كه از رنگ و روش پیداست دیگه نمی دونه.
او كه بار بلای امت برد
او كه پا بر نجات خلق فشرد
جگرش را ز طعنه چنگ زدند
بر جبینش زه كینه سنگ زدند
بر قدم هاش خار افشاندند
كاذبش گفته ساحرش خواندند
بارها جان خویش داد از دست
تا كه گردد بشر خدا پرست
چقدر پیغمبر و شكنجه و آزار دادند،چقدر برای این مردم خون دل خورد،
وقت رفتن نخواست از امت
اجر الا مودت عترت
استاد ما قشنگ می گفت:می فرمود مودت با محبت فرق می كنه،مودت یه درجه بالاتر از محبته، این همه پیغمبر به مودت ذی القربی تاید كرد. لحظه های آخر امیرالمؤمنین علیه السلام با سختی زیر بغل های پیغمبر و گرفت،اُورد تو مسجد،اشاره كرد،تأكید كرد بر مودت،محبت یعنی اینكه اگه كسی رو دوست داشته باشی می تونی تو دلت نگه داری بهش نگی،اما مودت یعنی كسی رو كه دوست داری بهش ابراز كنی،مودت یعنی ،علاقه خودتو بهش نشون بدی،این مردم دارن آماده می شن ،محبت خودشونو به زهرا نشون بدن،اما رسم مدینه ایها فرق داره،آخ بمیرم.سالی یه شب می خوای برا یغمبر گریه كنی ، پیغمبری كه رحمت اللعالمینی ،سنگ تموم باید بذاری،
وقت رفتن نخواست از امت
اجر الا مودت عترت
بود روی زمین جنازه او
خیلی این حرف سنگینه،گفت:علی جان،تا بدن منو غسل ندادی،تا بدن منو خودت كفن نكردی،تا با دستای خودت منو تو خاك نگذاشتی،از كنار من تكون نخور،یعنی علی اگه منو رها كنی ،این مردم سراغ من نمیان،مردم اسیر دنیاشونن،وای وای از این مدینه
بود روی زمین جنازه او
كه شكستند ، عهد تازه ی او
منكر آیه شریفه شدند
بانیه فتنه ی سقیفه شدند
چیره شد دست ظلم بر مظلوم
غصب شد حق چهارده معصوم
همه اهلبیت حقشون توی این یه بیت غصب شده
از سقیفه ستم به مولا رفت
آتش از بیت وحی بالا رفت
زخم شمشیر بر سر حیدر
گشت اجر رسالت دیگر
حمله بر حجت خدا كردند
فرق او را زهم دوتا كردند
بعد قتل علی امام حسن
گشت همچو علی غریب وطن
ریخت یك آسمان بلا به سرش
خون شد از غیر و آشنا جگرش
آسمان بس كه خون به جامش ریخت
جگرش خون شد و ز كامش ریخت
روز تشییع در بر یاران
پیكرش شد به تیر گلباران
بارش تیر و پیكر یار كجا
یاس زهرا و نیش خار كجا
آل هاشم اگر كه خون جگرید
این خبر را به خواهرش نبرید
سوز زخم درون بس است
دیدن طشت خون بس است
یوسف فاطمه حسین عزیز
این قدر اشك از دو دیده نریز
مجتبی هم به غربت تو گریست
اما هیچ روزی به سان روز تو نیست
حسین.................بخدا تموم شد صفر حسین...............
ای تشنه لب حسین................
امشب شب رحلت پیغبره، سفره، سفره پیغمبره اما می خوام از پیغمبر اجازه بگیرم، روضه حسینشو بخونم، پیغمبری كه سلمان می گه: ندیم یه بار پیغمبر حسین و ببینه و گریه نكنه،می گه تو اوج شادی داشت لبخند می زد،صورتش پر از شور و شعف و شادی بود تا نگاش به حسینش می افتاد، اشك از كوشه چشمش جاری می شد،پیغمبر بالای منبر داره خطبه می خونه،پیغمبری كه اجازه نداد حسین و از روی سینش جدا كنند،اون پیغمبری كه دم آخر هی زیر گلوشو بوسه زد،پیغمبری كه همه وجودش پر شده از عشق حسین،پیغمبری كه گفت: حسین منی و انا من حسین،اون پیغمبری كه حسین جاش رو دوشش بود،بالا منبر داشت خطبه می خوند،یه مرتبه دیدند،نگاه پیغمبر چرخید به طرف در مسجد،شوق و شور تو چهره پیغمبر نمایان شد،دیدند بغلش و وا كرد همه دیدند حسین داره می دوه،می خواد بیاد تو بغل پیغمبر،قرار بگیره،حواسش تو صورت پیغمبره،پاش گرفت به حصیر كنار ستون مسجد، جلو پیغمبر باصورت افتاد رو زمین،پیغمبر خطبشو قطع كرد،سراسیمه از بالا منبر امد پایین، رو زمین نشت، لباسای حسین رو درآورد، هی بوسه می زنه، عزیزم طوریت نشد بابا،جایی از بدنت درد نگرفت، جایت زخم نشد، گفتند: یا رسول الله ما حسین و بلند می كردیم ، شما خطبتونو ادامه می دادید،پیغمبر فرمود خاموش، وقتی حسینم رو زمین افتاد، دیدم عرش خدا به لرزه افتاد،آسمونیا می گن یا رسول الله پاشو،آسمونیها طاقت ندارن حسین زمین بیفته،جان....رحمت خدا به این نالت،روضه پیغمبر و می خوای بشنوی من روضه پیغمبر و اینجور بلدم، جور دیگه ای بلد نیستم،من میگم روضه پیغمبر این دو بیته
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت
هوا ز باد مخالف چو قیر گون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش