من که کبوتر دلم، اُنس گرفتــــــــــه با رضا
دوشنبه 24 آذر 1393 11:49 AM
من که کبوتر دلم، اُنس گرفتــــــــــه با رضا
می شنوم ز قدسیان زمزمـــۀ رضا رضا(2)
ای بنثار مَقدَمت گــــــــــــوهر اشکِ دیده ام
ای بفدای جـــــــان تو، جان به لب رسیده ام
من بــــــه بهای هستیم، مهر تو را خریده ام
نیست به جز ولای تو، جان به لب رسیده ام
مبـــــــــاد سازد از درت خدا مرا جدا رضا
من که بـــــــــبوی مغفرت به بارگاهت آمدم
شبی کــــــــه سر زد اُفق، جمال ماهت آمدم
پناه مـــــــــا سوی توئی، که در پناهت آمدم
نیازمندم و گـــــــــــــدا، بر سر راهت آمدم
اگر ز در برانیم کجـــا روم کجا روم رضا
به پیشگاه قدس تو، اگـــــــر چه دستِ خالیم
اگر چه کس نمی خورد، غــــم شکسته بالیم
اگر چه اشک من بود، گواه خــــــسته حالیم
ولــــــــــــــــی به جان فاطمه مُحِبم ومَوالیم
خوشم که دارم از جهان ولایت تو را رضا
اگـــر مرا از قید غم رها کنی چه می شود؟
اگــر نگاه مرحمت به کم کُنی چه می شود؟
نـــظر به این کبوتر حرم کنی چه می شود؟
جـــو از کربلا به ما کرم کنی چه می شود؟
اگـــــــــــــر ز در برانیم کجا روم کجا روم
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش