0

متن اشعار و روضه های اربعین حسینی

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:متن اشعار و روضه های اربعین حسینی
جمعه 14 آذر 1393  12:28 PM

حضرت زینب یاور یتیمان

ببین حال پریشانم حسین جانم(2 )

که من یار یتیمانم حسین جانم (2)

بنالید ای عزادارن که روز اربعین آمد

به روز قبر ثارالله چنان با دل غمین آمد

من از شام بلا برگشته ام با این یتیمانت

نگاهی کن برادر جان به اطفال پریشانت

ببین حال پریشانم حسین جانم(2 )

که من یار یتیمانم حسین جانم (2)

ز جا برخیز و دل جویی نما از کودکان خویش

ببین نیلی شده از ضرب سیلی روی طفلانت

ببین حال پریشانم حسین جانم(2 )

که من یار یتیمانم حسین جانم (2)

ز جا برخیز ای سالار زینب

بهر استقبال پذیرایی نما امروز تو بر مهمانانت

ببین حال پریشانم حسین جانم(2 )

که من یار یتیمانم حسین جانم (2)

سکینه بر سر قبر تو نالد از جگر امروز

نوازش کن از این دختر شود جانم به قربانت

ببین حال پریشانم حسین جانم(2 )

که من یار یتیمانم حسین جانم (2)

برادرم  ام لیلا  غصه دار از بهر اکبر او

نمی دانم کجا باشد مزار نوجوانانت

ببین حال پریشانم حسین جانم(2 )

که من یار یتیمانم حسین جانم (2)

 

چه سان گویم رقیه جان بداد جان گوشه ی ویران

ز غربت کشته شد آن دل غمین از درد هجرانت

ببین حال پریشانم حسین جانم(2 )

که من یار یتیمانم حسین جانم (2)

از آن روزی که از کویت برادر جان سفر کردم

چه صبری در مصیبتها من خونین جگر کردم

برای حفظ جان کودکانت در بر دشمن

به پیش تازیانه بازوی خود را سپر کردم

ببین حال پریشانم حسین جانم(2 )

که من یار یتیمانم حسین جانم (2)

سر از محمل شکستم بر در دروازه کوفه

به روی نی سرت را من نظر کردم

اگر چه قامتم خم گشت و مویم شد سفید اما

تا در راه تو کوشیدم نمی گویم ضرر کردم

ببین حال پریشانم حسین جانم(2 )

که من یار یتیمانم حسین جانم (2)

سلیمانا شنیدم ساربان انگشترت برده

برای نازنین انگشت تو انگشتر آوردم

سه ساله دخترت را در خراب جان تسلیم کرد

برای یادگارت جامه ی آن دخت آوردم

ببین حال پریشانم حسین جانم(2 )

که من یار یتیمانم حسین جانم (2)

نگویید اربعین آمد نیامد خواهرم زینب

برای تربت پاکت سری با محجر آوردم

دگر باره چو خود را کشتی بی لنگر آوردم

تو گویی چشمه ای را در کنار کوثر آوردم

نپنداری که زینب بی وفا بود ای برادر جان

ز راه شام من از بهرت بسی تشنه سر آوردم

به دست خود کفن کردم و گشتم چشم در راهت

پس از کشتن تن هر یک به صحرا بی کفن دیدم

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها