پاسخ به:حدیث شماره 25: «همسانى گفتار و عمل»
چهارشنبه 28 آبان 1393 7:52 PM
گندم از گندم بروید جو ز جو
برخی از ما با وجود اینکه در زندگی کارهای نادرستی انجام دادهایم ولی توقع خوبیدیدن و موفقیت داریم...
غافل از اینکه از جمله چیزهایی که باعث موفقیت انسان در عرصههای گوناگون میشود این است که بداند در چه جایگاهی و با چه سابقه و توانایی قرار دارد و اگر ذخیره مادی و معنوی مناسبی ندارد حداقل نسبت به کمبودهایش واقف و معترف باشد.
حکایتی از لقمان حکیم در اشاره به این موضوع به شرح زیر است:
لقمان حکیم غلام بود و نیمه شب برای نماز بیدار شد دید ارباب خوابیده، او را صدا زد که کاروان شب زنده داران در حال حرکت است برخیز که از قافله جا نمانی. ارباب خواب را ترجیح داد و گفت بخواب غلام،خداوند کریم است. هنگام نماز صبح شد، لقمان ارباب را بیدار کرد که قافله نماز گزاران در اول وقت در حال حرکت است خواب نمانی ولی ارباب همان پاسخ را به لقمان داد. خورشید داشت طلوع می کرد که لقمان دوباره به سراغ ارباب آمد که ای بی خبر از کاروان نمازگران جامانده ای، برخیز که تمام هستی در حال سجود، تسبیح گویند ولی تو را خواب غفلت ربوده است. و ارباب پاسخ داد که دل صاف باشد به عمل نیست. خداوند کریم است و نیازی به عبادت ما ندارد. روز هنگام ارباب کیسه ای کنجد به لقمان داد تا بکارد ولقمان آن را بفروخت و مشتی جو بر زمین پاشید.وقتی که زمان درو فرا رسید،هنگام درو ارباب گفت:"چرا جو کاشتی، در حالی که من به تو دستور دادم که کنجد بکاری؟"لقمان گفت:"از خدا امید داشتم که برای تو، کنجد برویاند" اربابش گفت: "مگر این ممکن است؟"
پاسخ شنید که ای ارباب از عمل شما چنان گمان کردم خدایی که به پاداش خواب بهشت دهد و به عمل کار نداشته باشد به تخم گران قیمت کنجد هم کار ندارد لذا من کنجد گران را بر زمین نپاشیدم بلکه تخم جو را به نیت کنجد بذر کردم چرا که خود گفتی نیت و دل باید صاف باشد خداوند کریم است و به عمل ما نیاز ندارد.(تو را میبینم که خدای متعال را نافرمانی میکنی، در حالی که از او امید بهشت داری؛ بنابراین گفتم شاید آن هم بشود) آن گاه، مولایش گریست و به دست او توبه کرد و لقمان را آزاد ساخت.
پس اکنون فهمیدم که گندم از گندم بروید جو ز جو