پاسخ به:مبحث هفتاد و چهارم طرح صالحین: «فرهنگ مطالعه و کتابخوانی»
چهارشنبه 28 آبان 1393 10:22 PM
بنام خدا
معرفی کتابی دیگر از کتاب های رضا امیر خانی
کتاب از به ، نویسنده رضا امیر خانی
فرانك دختري كه خانواده اش را در بمب باران هواپيماهاي صدام در دوران جنگ تحميلي از دست داده است با توصيه معلم انشاء مدرسه كه نامه اي به رزمندگان بنويسيد،درد دلهاي خود را بدليل شهادت پدر ومادرش و همچنين رفوزه شدن در سال تحصيلي دوم راهنمائي بدليل اينكه پس از بمب باران نتوانسته در امتحانات ثلث سوم شركت كند،به يكي از خلبانهاي ايراني مي نويسد وآنها رامقصر شهادت خانواده اش ميداند.نامه بدست خلبان مرتضي مشكات كه شخصيت اصلي داستان هست مي رسد،درحاليكه مرتضي بدليل شجاعت و توانائي بالائي كه در پرواز دارد پس از ملاقات با تعدادي از مجروهان شيميائي جنگ كه در وضع بسيار وخيمي هستند وهر لحظه يكي از آنها شهيد مي شود،و توصيه يكي از آنها كه در آخرين لحظه جان دادن به مرتضي مي گويد از حضرت صاحب كمك بخواه! و وقتي به منزل ميرسد نامه اي محرمانه در يافت مي كند كه اورا براي ماموريت انهدام كارخانه ساخت مواد شيميائي در عراق انتخاب كرده اند و روز پرواز بدليل مريض شدن خلبان كمكي مجبور مي شود با يكي ديگر از خلبانها بنام آرش تيموري پرواز را انجام دهد البته با هواپيماهاي جداگانه و كمك خلبانهاي جدا،اما فرماندهي با تيموري بوده كه درحين عمليات وقتي آتش دشمن را مي بيند دستور برگشت ميدهد اما مرتضي بدليل ياد آوردن گفته مجروهان شيميائي از امام زمان كمك ميخواهد و در زير آتش دشمن كارخانه مواد شيميائي را هدف قرار داده وبا جسارت تمام در حال برگشت دجار حادثه و آتش دشمن مي شود وخلبان كمكي او شهيد وخودش مجروح مي شود بدليل سقوط هواپيما از هواپيما خارج شده و با چتر نجات داخل خاك ايران مي نشيند.در نتيجه دوپايش را از دست ميدهد و آرش تيموري كه دوست صميمي او هم بوده گزارشي مبني بر اينكه مرتضي در حين عمليات از دستور سر پيچي كرده برايش مي نويسد و همين گزارش در آينده براي برگشت بكار او مشكل ساز مي شود.
مرتضي بدليل اينكه احساس ميكند مي تواند هنوز كارآئي لازم را دارد چندين نوبت درخواست بازگشت بكار مي كند ولي با بازگشت بكار او موافقت نمي كنند تا اينكه با كمك همان خلبان كمكي خودش كه شب عمليات مريض شده بود ،رحيم ميريان كه در انتهاي دوران خدمت خلبان پروازهاي ساها مي شود در يكي پرواز به مشهد شجاعت وجسارت خود را نشان داده و هواپيما رابا تعداد زيادي مسافر كه اكثرا دكترهاي ارتش ونظامي بودند هدايت كرده وصحيح وسالم به زمين مي نشاند و توانائي خود را اينگونه به فرماندهان نشان ميدهد.فرانك هم كه اكنون هيجده ساله شده واز بي بندو باري خانواده عمويش كه سرپرستي اورا بعهده دارند خصوصا برخوردهاي پسر عمويش ناراحت است طي چند گفتگو وهمراهي با مرتضي در سفر به جمكران به جمع خانواده مرتضي مي پيوندد و در سفر به مشهد وپرواز خاص همراه با مرتضي به مشهد ميرود.مرتضي وهمسرش فرزند دار نمي شدند و فرانك را به فرزندي قبول مي كنند.