0

حدیث شماره 20: «غفلت از گناه خويشتن‏»

 
shirdel2
shirdel2
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1393 
تعداد پست ها : 5535
محل سکونت : یزد

پاسخ به:حدیث شماره 20: «غفلت از گناه خويشتن‏»
جمعه 23 آبان 1393  10:50 PM

بنام خدا

مطلبی دیگر در پاسخ به غفلت از گناه خویشتن:

غفلت از خويشتن 

جمله عالم زاختيار و هست خود
مى گريزد در سر مست خود
مى گريزند از خود در بى خودى
يا به مستى يا به شغل اى مهتدى

چكيده 
مهمترين بعد غفلت آدمى غفلت ورزى وى از خود است زيرا غفلت از خويش تباه كننده سرمايه وجود است و بزرگ ترين دشمنى است كه براى تاخت و تاز هر دشمن و درونى و بيرونى هموار مى كند. غفلت از خويش مراتب و اضلاع گوناگون دارد: غفلت از خود حقيقى ، بى خبرى از خود واقعى ، اعراض از رازها، نيازها و سئوالهاى وجودى نمونه هاى بارز غفلت از خويش است .
غفلت از خويش ، شديدترين غفلت  
غفلت چنانچه در مباحث گذشته ذكر شد، از مفاهيمى است كه معناى آن در گرو متعلق و مضاف اليه است . غفلت هميشه به صورت غفلت از امراى مطرح است . در گفتار دوم اين نكته هم بيان شد: غفلت وقتى به عنوان مشكل رفتارى در كتابهاى اخلاقى طرح شده كه متعلق آن امرى مهم و سرنوشت ساز باشد. بين درجه اهميت مطلق غفلت و شدت آن از حيث آثار و عمق نفوذش نسبت معنادارى دارد. هر كس از امور متعددى غفلت مى ورزد. غفلت از آينده شغلى خويش ، بى خبرى از فرزندان ، غفلت از شان و موقعيت اجتماعى ، بى خبرى از احساسات و هيجانهاى خود، آثار زيانبار غفلت به شعاع اهميت متعلق آن است . مراد از غفلت از خويشتن ، بى خبرى گوهر گرانبهاى وجود آدمى است . لذا به ميزان اهميت اين سرمايه بديل ناپذير، پرداختن به غفلت از خود اهميت دارد. انسان را دو گونه سرمايه است : سرمايه بديل پذير، كه امرى عارضى است و فرد با تكيه بر تواناييهاى فردى ، موقعيت اجتماعى و استعدادهاى درونى به آنها دست مى يابد و در معرض ادبار و اقبال دنيا دستخوش تحول مى گردد. سرمايه هاى علمى ، فكرى ، مالى كه غالبا موجب غرور افراد نيز هست چنين هستند. قسم دوم سرمايه بديل ناپذير است كه از آن به سرمايه وجود تعبير مى كنيم . سرمايه وجودى اصل است و سرمايه بديل پذير فرع .به همين دليل از دست دادن سرمايه هاى وجودى جبران ناپذير است . ظاهر از مصاديق مهم خسران در آيه : والعصر ان الانسان لفى خسر (عصر / 1و 2) همين تباهى است . كسانى كه نسبت به خويشتن مواجهه ندارند و براى خود اصالت و اهميتى قائل نيستند، به تدريج از خود بى خبر شده و به انكار خويش مى رسند. عدم وقوف بر خويش آنها را به منجلاب از خود بيگانگى و خود باختگى گرفتار مى سازد. تهى شدن از واقعيت خود، از دست دادن هويت حقيقى انسانيت ، همه صحنه هاى زندگى را به صحنه ايفاى نقش كاذب مبدل كردن از لوازم گريزناپذير غفلت از خويشتن است .

چو سرابم به خيالين جسدى ساخته ام من
چه خرابم كه زبيگانه خودى ساخته ام من

 غفلت از خويش ، شايعترين بى خبرى  
وقوف بر خويش امر نادر و در گرانبهايى است . غالبا از وقوف بر خويش و ابعاد وجودى خويش در غفلت هستيم . بسيار هستند كسانى كه در تمامى صحنه هاى زندگى بر هر امر دقت دارند و در همه جا شرط حزم و احتياط را رعايت مى كنند و در هر موضعى هشيار نشان مى دهند. اما در خصوص خويشتن ، سعادت و شقاوت هميشگى خود كاملا بى توجهى و سهل انگارى روا مى دارند. آنها از خويشتن بى خبرند. كسانى كه دائم در فكر ديگران هستند و از درد و رنج آنها مى نالند، ابتدا بايد به درد و رنج خويش بپردازند و از مداواى خود غافل نشوند، به تعبير ميرزا

خراسانى : چند مى گويى سخن از درد و رنج ديگران
خويش را اول مداوا كن ، كمال اين است و بس

بسيارند كسانى كه هميشه در دغدغه پيشرفت و تكامل ديگران هستند، به هر كسى مى رسند از ضرورت علم آموزى و كسب كمالات ، به تفضيل سخن مى گويند و عصر خويش را وقف ديگران مى كنند اما هرگز به ضرورت علم آموزى خود و مصيبت دور ماندن خويش از كمالات توجه نمى كنند. اين سخن به معناى نفى ضرورت و ارزش بى خبرى هست نمى تواند به هشدار ديگران بپردازد. آنچه فرد را به دعوت مردم به كمالات فرا مى خواند، حس خير خواهى است . اما خطا در اين است كه خيرخواهى در حق ديگران را بر خير خواهى در حق خود مبنى نمى سازد بلكه از خير خواهى خود غافل است . عوامل روانى فراوانى انسان را به شركت فعال در مناسبات گوناگون اجتماعى فرامى خواند، علاقه اجتماعى و ايفاى نقش فعال در جامعه ، از امور نيكو و ضرورى است اما، غالبا، شوق فعاليت هاى اجتماعى چشم فرد را از ديدن دشمنان پنهانى محروم مى سازد و چنان در هويت جمعى فرو مى رود كه از هويت خويش به طور كامل غفلت مى ورزد و از دغدغه سود و زيان خويش فارغ مى گردد. مانند كسى كه شوق شنا كردن ، او را به بى مبالاتى به رودخانه اى مى اندازد، غافل از اينكه ممكن است جان خود را زا دست بدهد. گرايش انسان به اين پندار كه هر چيزى را بشر مى تواند آزمايش كند و تجربه هر امرى جايز است ، از مصداقهاى بارز چنين بى خبرى از خويشتن است . در اين گرايش كه پس از رنسانس در مغرب زمين نضج يافت ، چنين القا مى گردد كه هيچ امرى نيست كه انسان به نحو پيشين و با الهام از طريق غيبى ، از تجربه كردن آن منع شود بلكه انسان مى تواند دست به هر تجربه اى بزند، زيرا هر چيزى مباح است مگر آنكه به تجربه بر ضرر آن وقوف يافته شود. عيب اصلى اين پندار در غفلت از سرمايه وجودى آدمى است كه در برخى از تجربه ها به طور كامل از دست مى رود و آزمايش كننده اى در ميان نمى ماند تا بر نتيجه آزمايش واقف شود. پندار اباحى گرى دقيقا بر چنين غفلت از خويش استوار است . اومانيسم دنيا گرايانه شكل يافت ، اطلسى بود كه خود را به دلقى فروخت .

خويشتن نشناخت مسكين آدمى
از فزونى آمد شد در كمى
خويشتن را آدمى ارزان فروخت
بود اطلس ، خويش را بر دلقى فروخت

انسانى كه از خويش غافل باشد، خود را ارزان مى فروشد و به سهولت توسط بيگانگان تباه مى شود. در قرآن مجيد به همبستگى ميان غفلت از خويش و سلطه پذيرى اشاره شده است . در بينش قرآنى ، طاغوت كه اوليا كفار است ، تنها از طريق غافل ساختن مردم از خويشتن ، بر آنها چيره مى شود. ترسيم زيبايى از فرآيند اطاعت پذيرى قوم فرعون در قرآن مجيد آمده است :
فاستخف قوم فاطاعوه انهم كانوا قوما فاسقين (زخرف / 54)
و قومش ذليل و زبون داشت تا همه مطيع و فرمان بر شدند، كه آنها مردمى فاسق و نابكار بودند.
كوشش انسان غافل ، در واقع ، جهد بى توجهى است زيرا تلاش وى چيزى جز صرف سرمايه عمر در آبادانى زمين ديگران نيست و خود جز حسادت نصبى نمى برد. كسى كه به هنگام استخدام در سازمانى ، همه امور را به دقت محاسبه مى كند: حقوق ، در آمد، مزايا، مرخصى ، تشويق ، كارانه ، مسافرتها، ترفيع ، و مسائلى از اين قبيل را مورد بررسى وافر قرار داده اما از توجه به اين حقيقت غافل است كه استخدام در اين سازمان از هويت و شخصيت من چه مى ستاند. بدون ترديد گرفتار بدترين غفلت شده است . اضطرابهاى شغلى ، بحرانهاى مناسباتى در سازمانها، تظاهر و ريا، تملق و چاپلوسى از لوازم چنين مواجهه اى با حرفه و شغل است : محاسبه هر امرى جز خويشتن خويش . آيا مجالسى براى انسان غافل از خويش باقى است تا در اين واقعيت تلخ تامل كند كه من در آغاز سرمايه گذارى چه اندازه از من در پايان امر فاصله دارد؟ آيا پرده پندار فرد از رويت واقعيت تلخ خسران باز مى دارد تا دريابد كه در تلاش روزمره من واقعى كه سرمايه اصلى است ، به تاراج رفته و بيگانه بر جاى آن حاكم شده است و به اين صورت انسان بى خبر تنها از گرگهاى جان ستان نمى پرهيزد بلكه غافلانه در دام گرگ شيطان مى گريزد؟

اين عجب نيست كه ميش از گرگ جست
اين عجب كين ميش در گرگ جست

آيا شگفتى به اشتغال دنيوى ، پرده پندار را از ميان بر مى دارد تا از هشدارهاى عارفان را بنيوشد؟


در زمين مردمان خانه مكن
كار خود كن كار بيگانه مكن
كيست بيگانه تن خاكى تو
كز براى اوست غمناكى تو
تا تو تن را چرب و شيرين مى دهى
جوهر خود را نبينى فربهى

 

                  

تشکرات از این پست
moradi92 omiddeymi1368 nargesza
دسترسی سریع به انجمن ها