به خدا! آی شیعه ها! آقایمان می آید
بارالها رهبراسلامیان کی خواهد آمد شیعیان را غم گسار مهربان کی خواهد آمد؟
انتظار مصلحی دارد جهان اما نداند مصلح کل،رهنمای انس و جان کی خواهد آمد؟
شاعر دیگر در جواب می گوید:
خستگان عشق را ایام درمان خواهد آمد غم مخور آخر طیب دردمندان خواهد آمد
آن قدر از کردگار خویشتن امیدوارم که شفا بخش دل امیدواران خواهد آمد
دردمندان،مستمندان،بی پناهان را بگویید منجی عالم،پناه بی پناهان خواهد آمد
صبرکن یا فاطمه! ای بانوی پهلو شکسته مهدیت با شیشه دارو و درمان خواهد آمد
به خدا! به خدا! آی شیعه ها! آقایمان می آید. به خدا! طرفدار بی کسی ها می آید. آقا جان! به خدا ما غریب شده ایم. پسرفاطمه (س) به خدا شیعه هایت بی کس شده اند. آقا جان هر کس می رسد به سر ما می زنند. قربان تو شوم دیگر بس است. حجة بن الحسن! شیعه هایت پژمرده شده اند. پسرفاطمه (س) دوستانت افسرده شده اند. مهدی قرآن! طفدارانت دل شکسته شده اند. خودت هم از خدا بخواه خدا فرجت را نزدیک کند. فراق خودمان کم است، دشمن هم ما را سرزنش می کند. می گویند: اگر آقا داشتید می آمد. آقا جان بچه هایمان جوان شدند. جوانهایمان پیر شدند. یک عده از پیرهایمان مردند. آخر هم تو را ندیدند. آقا جان! به خدا خسته ام. ارباب جان! می دانی ناراحتم. پسر فاطمه (س)! می دانی به چه عقیده ای در این بیابانها راه می افتم. پسر فاطمه (س) خستگی سرم نمی شود. نیم ساعت پیش،بچه ای به من چیزی گفت. پریشان بودم پریشان ترم کرد. یک بچه ده ، دوازده ساله آمد،دستم را گرفت. گفت: آقای کافی!این جمعه آقا می آید یا نه؟ حجة بن الحسن! ببین این بچه هایمان چه می گویند؟ بچه جان! چرا ناراحتم کردی؟ داغ خودم کم است هی نمک روی زخم دلم می پاشی. آقا! قربانت شوم یک عمر است سر راهت نشسته ام. به هر کس می رسم می گویم: نا امید نباش آقا می اید. منتظر بشین آقا می آید. یابن الحسن! آقاجان ما که مردیم. چند شب پیش نشسته بودم، وصیت نامه ای برای خودم می نوشتم. در وصیت نامه ام نوشتم وقتی من مردم اگر بین هفته بود جنازه ام را بگذارید در سرد خانه باشد،تا صبح جمعه شود و دوستان دور جنازه ام یک دعای ندبه بخوانند و چند تا « یا صاحب الزمان» بگویند. تا جنازه ام نیز ناله تان را بشنود. یک نفر از رفقا نامه ای به من نوشت. ازآن آدمهای عاشق امام زمان (ع) است. در نامه اش چیزی نوشته بود که چند روزی حالم را منقلب کرد. نوشته بود: من چهل شب چهارشنبه از یزد حرکت می کردم و به جمکران می آمدم. توسلی داشتم و برگشتم. نوشته: حاج آقا! شب چهارشنبه چهلم، خسته خسته بودم،یک ساعتی اول شب بخوابم و سحر بلند شوم،برنامه ام را انجام دهم. می گوید: داخل صحن هوا گرم بود، خوابیده بودم. یک وقت دیدم از در مسجد جمکران یک عده طلبه آمدند. گفتم: چه خبر است؟ گفتند: آقا دارد می آید. حجة بن الحسن (ع) دارد می آید. خوشحال شدم. دویدم،آقا را دیدم اما نتونستم جلو بروم. گفتم: آیا آقا آمده اند که بمانند؟ خودشان بلند فرمودند: برو به مردم بگو برایم دعا کنند تا خدا فرجم را نزدیک کند. آی مردم! به خدا قسم این دعاهایتا اثر دارد. والله این ناله هایتان اثر دارد. خود اقا به مرحوم مجلسی فرمود: مجلسی!به شیعه هایم بگو برایم دعا کنند. به خدا دلش خون است. اما مصلحت در این است که فعلا پسر فاطمه(عج) در پس پرده غیبت باشد. تا کی نمی دانم. دلت اینجاست؟ می خواهم یک دعا کنم. آی آنهایی که دوستش دارید از ته دل آمین بگویید. الهی! به پهلوی شکسته زهرا(س) خدایا!به صورت سیلی خورده زهرا(س)،الهی! به جگر پاره پاره امام حسن(ع)،الهی به سر بریده حسین(ع) قسمت می دهم حالا دیگر فرجش را نزدیک کن!آقا جان! آقا جان!آقاجان! به خدا ما هم دلمان خون است.
دیده در هجر تو شرمنده احسانم کرد بس که شبها گهر اشک به دامانم کرد
آقا جان! دیگر من از چشمهایم خجالت می کشم از بس برایت گریه کرد. تا کی من به این چشمهایم بگویم که در فراق تو اشک بریزد.
شاه ای از گل روی تو به بلبل گفتم این تنگ حوصله، رسوای گلستانم کرد
شمه ای از غم هجران تو گفتم با شمع آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد
آقا !خاک کف پایت طوطیای چشمم. اقاجان! نمی خواهم گلایه کنم فقط می خواهم عرض کنم : آقا جان! حجة بن الحسن! این وقت شب ما اینجا آمده ایم دور همدیگر نشسته ایم،می توانستیم برویم بخوابیم. اما همه آمده اند تو را می خواهند. مهمانها نشسته اند . منتظر تو هستند. « اللهم صل علی محمد و آل محمد، بحق الحجة یا الله»