پاسخ به:متن روضه های مرحوم کافی
دوشنبه 19 آبان 1393 4:53 PM
ای نور دل حیدر شمع شهدا عباس با محنت و درد و غم ما رو به تو آوردیم
آقا زنجیر به پا داریم صد جور و جفا داریم زنجیر به پا داریم از بهر خدا عباس
آی آنهایی که کربلا رفته اید. آی جمعیتی که نهر علقمه رفته اید. امشب می خواهم برایتان زیارت ابالفضل(ع) بخوانم.
« اَلسّلامُ عَلَیکَ أیّهَا العَبدُ الصّالِحُ المُطیعُ لِلّهِ وَ لِرَسولِهِ وَ لاَ میرِالمُومنینَ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَنِ أشهَدُ أنَّکَ قَد قُتِلتَ مظلوماً لَعَنَ اللهُ مَن قَتَلَکَ وَ لَعَنَ اللهُ مِن ظَلَمَکَ وَ لَعَنَ اللهُ مَن حالَ بَینَکَ ماءِ الفُرات. »
راوی می گوید: یک وقت گرد و غبار بلندشد، دیگر من ابالفضل(ع) را ندیدم. رفتم بالای بلندی تا ببینم در چه حالی است. وقتی نگاه کردم، بمیرم دیدم خون از بازوهایش می ریزد. دستهایش را از بدن جدا کردند. اما دست شما شیعه ها سالم است تا خدمت کنند.
یا ربّ مددی که ره به جانان ببرم این آ ب فرات بهر طفلان ببرم
رنگ حسین(ع) پرید. حالش منقلب شد. آمد سر بالین برادر چه برادی!
قدر چمن را بلبل افسرده می داند غم مرگ برادر را برادر مرده می داند
نقل کرده اند: لقمان حکیم به مسافرت و سفرش طول کشید. وقتی از مسافرت آمد کنیزش گفت: لقمان! کجا بودی؟ دیر آمدی. لقمان! بابایت مُرد. لقمان گفت: راست می گویی؟ ای داد که رشته زندگی ما پاره شد. به خدا تا بابا زنده است این بچه ها دور هم هستند، همین که بابا می میرد هر کدام یک طرف می روند. کنیز گفت: لقمان باز هم دیر آمدی. گفت: چه شده؟ کنیز گفت: مادرت هم مرده. لقمان گفت: راست می گویی؟ ای داد خانه ای که مادر ندارد چراغ ندارد، نور ندارد. یک وقت صدا زد : لقمان! باز هم دیر آمدی. گفت: چه شده است؟ کنیز گفت: برادرت هم مُرده! لقمان گفت: ای داد، کمرم شکست. آی زن و مرد! یک وقت دیدند حسین(ع) دستش را به کمر گرفت، صدا زد: عباسم! الان کمرم شکست.
صلی الله علیک یا ابا لفضل العباس؛
یا صاحب الزمان علیه السلام