0

غزل شمارهٔ ۳۲ - مسافر مجنون

 
amirali123
amirali123
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 15244
محل سکونت : آذربایجان شرقی

غزل شمارهٔ ۳۲ - مسافر مجنون
چهارشنبه 14 آبان 1393  10:24 AM

شهریار

رفتم و بیشم نبود روی اقامت

وعده دیدار گو بمان به قیامت

گر تو قیامت به وعده دور نخواهی

یک نظرم جلوه کن بدان قد و قامت

بانگ اذان است و چشم مست تو بینم

در خم محراب ابروان به امامت

قصر نمازت چه ای مسافر مجنون

کعبه لیلی است قصد کن به اقامت

در همه عالم علم به عشق و جنونی

گو بشناسندت از جبین به علامت

آنچه به غفلت گذشت عمر نخواندم

عمر دگر خواهم از خدا به غرامت

پیرم و بر دوشم از ندیم جوانی

از تو چه پنهان همیشه بار ندامت

خرمن گل ها به باد رفت و به دل ها

نیش ندامت خلید و خار ملامت

شحنه شهری تو دست یاز به شمشیر

باری اگر شیر می کشی به شهامت

من به سلام و وداع کعبه و صحرا

صحیه زنانم که بارکن به سلامت

شمع دل شهریار شعله آخر

زد به سراپا که سوختن به تمامت

 

 

غزال خوش صدا توئی ، راسخون

شیرین تر از عسل توئی ، راسخون

بین تموم سایتهای اینترنت

 نگین بی بدل توئی ، راسخون

تشکرات از این پست
salma57
دسترسی سریع به انجمن ها