0

مجموعه اشعار آ.شیخ اصفهانی

 
magam4u
magam4u
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : آذر 1388 
تعداد پست ها : 976
محل سکونت : اصفهان

مجموعه اشعار آ.شیخ اصفهانی
سه شنبه 13 آبان 1393  4:25 PM

 

 

درود بی پایان
ذکر هر روزت بود  شیخا  درود
بر محمّد ، آل احمد ، نوح و هود
کن جمیع خلق را زان پس دعا
تا  ملائک  بهر  تو  آیند   فرود
***
آن  زمان کز آسمان آید  سرود
آتشی آید  زمین را  غرق  دود
حق تعالی می دهد  بهرت  ندا
اینک ای شیخا شده یوم الورود
***
زان سلام و تهنیت ها  و  درود
لکه ای از لکه ها  از  تو  زدود
همچو خورشیدی که تابد وضحا
آید اینجا بهر تو صد ها به سود
 
 
* * * 
 
 
به نام او ... 
مزیّن کن  تو کارت را  به  نامش
ببر  بـالا دو دستـت  را  بخوانش
که  باشد بهـر تو کافی همین نام
گر ای شیخا تو محتاجی به راهش
***
تو شیطان را  ز  نـزد  خود برانش
هم  او را  باعـث  و  بانـی  بدانش
چـو هـر جا فتنه ای  برپا  بدیدی
بـدان او هست  و کارش کار آتـش
***
چو دیدی فتنه را پس کن تو یادش
ببـر نـامی ز  یـزدان کـن خطابـش
رهـا کن  تیر حـق را  همچو طوفان
بـزن بـر  قلـب دشـمن همچو آرش
 
 
 * * *
  
 
شکر نعمت
ایزد به تو هر آنچه داده بدان هست نعمتی
در هر چه از تو ستانده بدان هست حکمتی
شکر نعمت به جای آر هر زمـان تو شـیخ
تا آن زمان که زمین مانده و هست خلقتی 

 
* * * 

 
سجدۀ شکر
گر ملول و خسته ای شیخا حزین مباش
سر به سـجده جز به ربّ العظیم مباش
دل به تقدیر و سر به سمت قبلۀ دوست
خالصانه بندگی کن و غیر از این مباش 

 
* * * 

 
صعود 

از خاک برآمده بر خاک سجود می کنی
وز کوه شـرک و پلیـدی سقوط می کنی
آری بدان که با سجده های شُکر تو شیخ
از فـرش برآمده بر عرش صعود می کنی 

 
* * * 

 
قصه تلخ جدایی 

پایان ایـن سختی و بـد بختی بیاید
کافی است بتابد نور حق مهدی بیاید
درمان درد و رنج و صبر و بی قراری
آن کس که با او بسته ام عهدی بیاید
***
منجی عالـم او کـه دنیـا در فراقش
کل هـمه مخلوق و آدم هـا فدایش
چون آید این دنیا دگر سختی نبیند
دلهای عاشق جان بگیرد در هوایش
  

* * *  

 
ای همة وجود من 

این انتظار جمعه ها شده جزئی ز تار و پود من
صبرم سرآمده آقا بیا ای همه بود و نبود من
گَرد پیری نشسته بر سر من آقا ظهور کنید
ای آنکه مهر تو محبوس گشته در وجود من 

 
* * *   

 
سلام بر حسین (ع) 

چو نوشیدی گـوارا آبـی از دریـا و چشمه
به یاد آر آن ستم ها با هزاران تیر و دشنه
رسـان از عمق جان با قلب پاک بهر تبرّک
سلامی بر حسین و زینب و آن طفل تشنه 

 
* * * 

 
شبهای قدر 

در یک شبی مولا علی هم تـا خدا رفت
آن مـرد ایـمـان و وفـا آن بـا خدا رفت
شیعه نخوابد تا سحر یک چند شبی را
کشتی بـه دریـا بـود ولیکن ناخدا رفت 

 
* * * 

 
یاد شهدا
انگشتر فیروزه دلش خون ، شد عقیق
همچو دانه های سرخ انار ، شد رقیق
جاری شد از جفای جنون جوی خون
یادی  از لاله های شهید  ،  شد دریغ 

 
* * * 

 
خوف و رجاء 

تفسیر خوف و رجاء چیست ، می دانی ؟
خوف را چگونه ، رجاء را چه می نامی ؟
شرمندگی ز کرده خویش ، باشد  خوف
اُمید به بخشش ذَنب را رجا نمی خوانی
  

* * * 
 
قصۀ آب 

شیخ به جمعی از یتیمان قصـه ای از آب گفت
از ستم هـای گـروهی بـی وفـا در خواب گفت
بهر تسـکین دل هـر یک یک از آن جمع گـل
از وفاداری عبّاس و دل آن کودک بی تاب گفت 

 
* * * 

 
نماز عاشقان 

ز گلدسته های مسجد شهر چو بر خواست ندا
یعنی که شیـخ برخیز و کن نمـاز خویش ادا
چون می روی به دیدن معشوق خود به سحر
بر تـن نما سپید جامه و خـوش بو نکـو ردا
  

* * * 

 
محفل شیطان 

گفتـا ز چـه رو از گنهـت شـیخ بترسی
چون مور و ملـخ بر بدن خـویش بلرزی
گفتـا که نترسم چو بلرزم ز گنه نیست
شرم است که در محفل شیطان تو برقصی 

 
* * * 

 
هزار و یک شب
کافری به شیخ گفتا که امشب به مجلس سکوت کن
یـک روز دیگـر به تبلیغ دین شو خدایت ثبوت کن
بگفتا شیـخ نه امشب بـل هزار و یک شب دیگر هم
بگویم از خدای خود تو هم با کـفر خود سقوط کن 

 
* * * 

 
انکار وجود 

بگفتا به شیخ ابلهی کان خدا کو ؟
همان کـافریدست زمین ها و کوه
بگفتا بـدو کـین سوالت خطاست
تو خود گفتـه ای پاسـخت را نکو 

 
* * *  

 
عشق شرعی 

شیخ در شب و شبتاب به شب شمعی بود
شـب بـود و شما خواب و هـوا شرجی بود
شهد شکر عشق شبی نیمه شبی بر در زد
شیـخ عاشق عشقی شد و این شـرعی بود
  

* * * 
 
دل شکسته
بر گوشه چشم شیخ ، اندک نَمی نشست
یـا رب نگفته بـاز ، امشب دلـش شکست
در راه وصـل یـار ، مـن گفتـه بـودمش
دل را نـمی تـوان ، بـر تـار مـو ببسـت 

 
* * * 

 
وقت پرواز
الا یا شـیخ دائم قوطـه در ناز
شده وقتش کنی یادی ز پرواز
زنی دستی به رد بر قلب دنیا
شوی آگه ز رمز و راز این ساز 

 
* * *
 
دین حق  

به دین حق بمان شیخا که این اعتقاد توست
حق با علی و مولای تو علی این افتخار توست
بهر حفظ دین حق بکوش تا جان به تن داری
زیرا که این لطف خالقت به تو انتخاب توست 


 * * * 

 
حبّ علی (ع) 

نَبُود بهر دو دنیا به دل شیخ به جز مِهر علی (ع)
که به عقبی و به دنیا بزننــد بر ورقش مُهر بلی
چون بپرسند به اول شب قبر فاتـح خیبر دانی
بی وقفه بگویدکه نداند بجز از شیرخدا هیچ یلی 

 
 * * * 

 
عشق حسین (ع)
شیخ را می کُشد آخر چنین دوری چنین درد فراق
ای کـه تربت گشـته خاکت ، خاک پاکـت در عراق
می رسد آخـر قـدم هایم بدین منزل ، بدین ساحل
ای که در کشـتی عشـقت می درخشـد  صد چراغ 

 
* * *  

 
یک قطره اشک 

یک قطره اشک اگر از دار دنیا برای تو باقی است
برای رستگار شدنت شیخا بدان همان کافی است
چون که بشنیدی به محفل نامی از مولا حسین(ع)
آن قطره اشـک تو هم با کاروان غـم راهی است 

 
* * *  

 
بزم عاشقان 

امشب به کربلا بزم عاشقی بر پاست
این عاشقی تا به پای خون بر جاست
همه گویند که آب مهریة زهراست
با این همه در کربلا تشنه لب سقاست
ای دیده خون ببار که مولایمان تنهاست
سرهای عاشقان بر روی نیزه ها فرداست 

 
* * *   

 
علی النقی (ع) 

شیـخ از بر تدبیـر نبـی وام گرفت
وز  بـادۀ  ناب  ازلی  جام  گرفت
در پیــروی از راه علـی النّقی (ع)
شیعه اثـنی عشـری نـام گرفت ... 

 
* * *  

 
هر شب به سحر 

شیخ در گذر از کوچه تنهایی و دیوار
در هر قدمی بر نظرش آن شب دیدار
آیـد بـه سراغش غم و انـدوه جـوانی
هر شـب بـه سحر منتظر ظهور دلدار 

 
* * *  

 
سوغات خراسان
افسرده دل چو بدید گنبد و بارگاهتان را ، دلش جلا گرفت
بیچاره کودک بیمار با یه قطره اشک ، از شما شفا گرفت
لیکن ای امام رئوف من ، به پنجره فولادتان نیاز نیست
اینجا مسیحی و سُنّی هم از شما سوغات ، درس وفا گرفت 

 
* * *   

 
جواد الائمه 

جوان ولی کامل از تمام جهات بود
نور چشم شیعیان در دعا و جهاد بود
خار چشـمِ دشمنانِ زمـانِ خویش
شهیدِ راهِ پدر ، آقا امام جواد(ع) بود   

 
  * * *   

 
میلاد حضرت معصومه 

مژده ای دل خجسته میلاد حضرت معصومه رسید
خبر ز اهل زمین به عرش و صد هزار منظومه رسید
با عرض تبریک به حضرت مهدی و هم برادرشان
روز دختر همان که نزد پدر ، بسیار محبوبه رسید  

 
* * *  

 
میلاد امام حسن مجتبی (ع) 

امشب شب میلاد آقا ، حسن مجتبی است
فرزند فاتح خیبر ، مولا علی مرتضی است
کریم اهل بیت آمد به دنیا ولیکن از این خبر
خرسند پیامبر خاتم ، محمد مصطفی است   

 
* * *  


گمان برند ... 

گمان برند که شیخ ز نیکان عالم است
برتر ز جن و انس و از جنس آدم است
باری به هر جهت نَبوَد شیخ این چنین
قلبش ز بار گنه همچو زنگار آهن است 

 
* * *   

 
روز قدس 

خنجر گرم کین تو رفته به قلب من فرو
کودک بی گناه را دریده آن گرگ دورو
جمعه به صحنه می روم برای التیام تو
هم لعن می کنم عدو هم نظرِ انتقام تو 

 
 * * *   

 
عید غدیر خم 

در آخرین حجّش پیامبر شد به صحرای غدیر
دست حیدر را بـه بـالا برد و گفتـا یـا امیر
بعد من بر شیعیانم یا علی مولا تویی
بر همه عالم ز هر دوران علی اولا تویی
چون نمی گفتم به عالم اینچنین پیغام را
می شکستم با خدای خود همه پیمان ها
پس بدانید هر که را من بوده ام بهرش ولی
بعد از این باشد برای او فقط مولا ، علی
  

* * *   
  
عید قربان
پیام روز عید را چگونه می دانی تو ای جوان عزیز ؟
نیت ذبح پسر را به دست پدر دانی تو در نهان و حفیظ ؟
مقصود حق بُود آنکه تو نفس خویش را قربانی کنی
دل از هوی و هوس برکنی و قلب خویش ، قرآنی کنی
و دیگر آنکه به فرمان خدای خویش تو گویی لبیک
در هر آنچه به تو امر کرده ، حتی به یک سلام و علیک
تسلیم امر خدا باش به ذبح و ذکر و خمس و ذکات
تا از تو دور نگردد الطاف الهی به حق این برکات 
  

* * *   


جهاد با نفس 

شیـخ از دل و جـان جهاد بـا نفس نمود
شیطان به زمین بسته غل و حبس نمود
راحـت بشـد از شرّ هـوس هـای پلیـد
وز چشمِ دلـش ارض و سما لمس نمود
  

* * * 
 
میراث خاک
شیخ از دل و جان ساخت شبی تابوتی
از جنـس زر و چـوب دو سـر طاغوتی
مردی بگذشـت و شیـخ را غافـل دید
گفتـا ز چه رو دهـی به کِـرم یاقوتی !
  

* * * 

 
خلق نیکو 

مردی ز خدا دور به دل سنگی داشت
منزل به خدا شِکوه و دل تنگی داشت
شیـخ از سـر پند وُرا بگفتا ای دوست
برگـرد بـدان روز که دل رنگی داشت 

 
 * * * 

 
دام نگاه 

شیخی به ره عشق شبی دام  بدید
حوری صفتی تازه خوش اندام بدید
چون دیده برفت تا نگرد آن قد رعنا
ملک المـوت معظم به سر بام بدید
  

* * * 

 
عیادت ... 

الا یـا شـیخ دائـم در عبادت
بـکن از یـار بیمـارت عیادت
ببر بهر رفیقت مهر و احساس
که تا یزدان کند سویت عنایت 

 
 * * *
  

  تمییز باش 

بگفتـا شـیخ بـه طفلی از محبت کـه تمییز بـاش
میـان خلـق و آدم بـل ملائـک تـو عـزیـز بـاش
چه خوش گفتا به تو این نکته را شیخ از سر پند
کـه پاکـی را گـزین همچـون مربـا تو لذیذ باش 

 
* * *  

 
سیل وفا
رگهای قلب من همه جویبار غم شده است
کم مانده از هجوم سیل گُنه سکته کنم
امروز روز دیگری بود و من چو دیروز
قصد دارم که بازار هوس را سکّه کنم
جوشاندی ای شیخ ، انگور پاک خدا را
در محضر خدا گفتی که نیت سرکه کنم!
پس دست خویش به سوی خدا بر که تا
فکری به حال تو ، غرق در برکه کنم 
آنقدر مهربان است خدا که به خود گویی
کم مانده از هجوم سیل وفا ، سکته کنم
  

* * *   
 
  یاد مرگ
هر لحظه عمر خود را بـه یـاد مرگ باش
ایـن زندگـی درخت است تـو برگ باش
مانـی فقط خداست و باقـی همه فانـی
دل بر زمین مبند شیخا به فکر اَرگ باش
  

* * *
  

کفن ! 
آن لحظه بشـد تا تو سپید جامه بـه تن پوش کنی
یک چند ورقـی بهـر چنین جامه تـو منقوش کنی
دل بـرکنـی از دار و نـدارت بِسِـپاریـش بـه خـاک
هـر چند کـه تـو شیخـا نتوانـی کـه فراموش کنی
  

* * * 

 
پند شیخ 

امان ز دست تو شیخا چه نکته ها گفتی
غبار سرد غـم از دشت و بیشه ها رُفتی
جهان منوّر از این نکته ها و پند تو شد
ز بعد از آنـکه برفتی و بـی صـدا خفتی

 

تشکرات از این پست
komail1012531
دسترسی سریع به انجمن ها