علي شريعتي
دوشنبه 12 آبان 1393 5:40 PM
ای که هوای من شده ای
دم زدن در تو حیات من است
ای که در گذرگاه عمر. تو را یافته ام
تو مرا می سازی و من تو را می سازم
تو مرا می سرایی و من تو را می سرایم
تو مرا می تراشی و من تو را می تراشم
تو مرا می نگاری و من تو را می نگارم
من تو را بر صورت خویش می سازم
و از روح خویش در تو می دمم که همانند منی
که خلیفه منی.که امانت دار منی
اما افسوس.افسوس که تو در زمین نیستی
تو بر روی زمین نیستی
زمین از آن ما نیست
بر روی این خاک. هر دو غریبیم
هر دو بی کسیم
هر دو اسیریم
حلاج شهرم
کسی نمی داند که زبانم چیست؟
که دردم چیست؟
که عشقم چیست؟
که دینم چیست؟
که زندگیم چیست؟
که جنونم چیست؟
که فغانم چیست؟
که سکوتم چیست؟
ای دنیای ناشناخته ای که به تازگی به تو رسیده ام.
تو را پیش از این ندیده ام
پیش از این.دور از تو در اقلیم دیگری می زیسته ام
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی دم خویش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان ب***د هر دم سکوت مرگبارم را .......
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !
بغض هزارها درد مجال سخنم نمی دهد
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.