0

مقاله طنز

 
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مقاله طنز
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394  9:52 AM

طنز چيست؟

دكتر سيدعلي موسوي گرمارودي

عشق آموخت مرا شكل دگر خنديدن
« مولانا»

چند سال پيش در يك مصاحبه،1 ضمن بحث از داستان تراژيك و كميك، اشاره به اين مطلب داشتم كه : در تراژدي، قهرمانها فراتر از واقعيت مطرح مي‌شوند و در كمدي، فروتر از واقعيت.
با الهام از همين سخن مي‌توان گفت در مورد هر مفهوم تراژيك يا كمدي هم مي‌توان همان را گفت، با اين تفاوت كه در آنجا يعني در داستان، چون با قهرمانها يعني اعيان خارجي، سروكار داشتيم، معيار ما، واقعيت بود و در اينجا چون با مفهوم سروكار داريم، معيار ما حقيقت است.
بنابر اين، اگر جوهر كمدي را بازيافت يك واقعيت در سطحي فروتر از حقيقت بدانيم، در تعريف كمدي مي‌توان گفت : كمدي عبارت است از بيان يا گزارش يا عرضه يك پديده حياتي، انساني و يا اجتماعي در سطحي فروتر از حقيقت و انواع و درجات آن ــ چنان كه بعداً خواهيم گفت ــ از سه گونه خارج نيست. طنز، هزل و هجو

وقتي نيما مي‌گويد:
شعر فصلي است از كتاب حيات چو ز ما، نيك نقـش بنــدد، بــه
باري، ار ندهد از من و تو نشان گر، به ريش من و تو خندد، به 2

در بيت اول، اين حقيقت عنوان شده كه شعر، فصلي از كتاب زندگي ماست و اگر از ما، نقش ما را درست بنگارد، چه بهتر، اما اگر ننگارد، سزاوار آن است كه از حقيقت فروتر بلغزد و ما را به سخره بگيرد، براي آنكه ما را به پويه و واكنش وادارد.
در واقع، اين دو بيت از يك سو تعريفي است كه نيما، غيرمستقيم از طنز به دست مي‌دهد و از سوي ديگر، « پيشنهاد» (= دكترين) او در مورد سمت و سوي شعر است.

يعني شعر بي آنكه شعار بدهد، بايد آينه حيات جامعه و آرمانهاي آن باشد و اگر نبود يا به علت خفقان نتوانست باشد، بهتر آن است كه به طنز پناه جويد يا به تعبير طنزآلود نيما به ريش ما بخندد و با تكاندن و تكان دادن، ما را به حركت وادارد تا ما را خواب فرا نگيرد و ريشه ما نسوزد ارسطو مي‌گويد : « از ميان جانداران، تنها انسان قادر به خنده است.»

برگسون فيلسوف فرانسوي (1941-1859) در واقع در تتميم و تكميل سخن ارسطو مي‌گويد :

هر چيز خنده‌انگيز هم، تنها در قلمرو وجود و تصرف آدمي، خنده‌‌انگيز شده است، و گرنه يك منظره هر چه زيبا و با معنا، يا هر چه نازيبا و بي معنا باشد، خنديدني نيست. حتي اگر شما به يك جانور يا كلاه بخنديد، به خاطر حالتي است كه در او در ارتباط با انسان كشف كرده‌ايد. 3

در واقع گفته برگسون به نوعي دنباله همان سخن ارسطوست، جز اينكه ارسطو نفس خنده را ويژه انسان مي‌داند و برگسون، موضوع و سوژه خنده يا چيز خنده‌دار را نيز تنها در ارتباط با انسان، مضحك يا كميك (comic) مي‌بيند.

شايد به دليل همين ارتباط، يعني نگرش انسان به موضوع خنده و بازيافت انسان از سوژه خنده‌انگيز است كه گفته‌اند:
... گاهي كه حق و باطل، چهره به چهره درمي‌آيند، طنز دلنشيني پديد مي‌آيد و اگر باطل از آنها باشد كه سالها در پرده پنهانند، اين طنز واقعاً مضحك است. فيلسوف دانماركي « سورن كي يركه گور» در كتاب Either/or در اين باب اشاره‌اي دارد : « تا جوان بودم، از خنده غافل بودم، بعدها كه چشمانم بازتر شد و حقيقت را ديدم... به خنده افتادم... و هنوز همچنان مي‌خندم. 4

به هر حال روانشناسان برآنند كه افراد هوشيارتر ديرتر به خنده مي‌افتند، يا به تعبير ديگر، سوژه‌هاي خنده‌انگيز براي هوشياران محدودتر از ديگران است.

 


خداوندگار ما مولوي در ديوان شمس مي‌فرمايد :
گرچه من خود ز عدم دلخوش و خندان زادم
عشق آموخت مرا، شكل دگر خنديدن
به صدف مانم، خندم چو مـــرا درشكننــــــد
كارِ خامان بود از فتح و ظفر خنديدن...

* * *
من از همين واقعيت، استفاده كرده و انواع و درجات كمدي و هم خانواده‌هاي معنايي آنها يا به تعبير بهتر، زيرمجموعه‌هاي آنها را مشخص كرده‌ام.
البته يادآور شوم كه پيشنهاد اين تعريف و تقسيم و تشخيص، استحساني است ولي اميدوارم كه براي طنز و تمام هم‌خانواده‌هاي تني و ناتني آن، شناسنامه‌هايي روشن و تعاريفي شفاف به دست آيد و مرزهاي مه‌آلود و محو هر يك از آنها، با خطوطي بارز، مشخص و معين گردد:
به نظر من كمدي، چه در شعر و چه در نثر و چه در هنر نمايش، به سه دسته اصلي تقسيم مي‌شود : طنز، هزل و هجو. هر يك از اين سه، زيرمجموعه‌هايي دارد :

● زيرمجموعه‌هاي طنز عبارتند از:
لطيفه، ظريفه، مطايبه، بذله، شوخي، تعريض و تجال العارف سقراطي، نقيضه‌گويي طنز با به عبارت كوتاهتر : نقيضه طنز. 5

● زيرمجموعه‌هاي هزل عبارتند از:
ذمّ شبيه به مدِح، مدح شبيه به ذمّ، مزاح، ضِحك، سخريه، تهكّم، استلم، تسخر زدن، ريشخند، طعنه، كنايه، بيغاره يا سرزنش، استهزاء و نقيضه هزل.

● زيرمجموعه‌هاي هجو عبارتند از:
ژاژ، فحش، دشنام، سقط، تفبيح، بيهوده‌گويي، ذم، بدگويي، بدزباني، بددهاني، ترّهات و خزعبلات، سبكساري، فضولي، قذف، چرند و پرند، لاغ، گستاخي، لودگي، لعن و طعن، هرزه لافي، هرزه درايي، استهجان و نقيضه هجو.

در واقع مي‌توان گفت:
طنز و زيرمجموعه‌هاي آن، قلقلك دادن ارواح اعيان و والا (= فرزانه و فرهيخته) به قصد آگاه كردن شادمانه آنها از موضوعي است.
و هزل و زيرمجموعه‌هاي آن، قلقلك ارواح اشخاص معمول و ميانه براي آگاه كردن شادمان يا صرفاً براي خنداندن آنهاست كه گاهي از حدّ قلقلك درمي‌گذرد و نيشگون مي‌شود و پوست را مي‌آزارد و حتي كبود مي‌كند.
ولي هجو و همه زيرمجموعه‌هاي آن، تازيانه است و فقط « پوست كلفت‌ها» از آن احساس قلقلك مي‌كنند.
بي گمان هوشمندان و هوشوران‌اند كه تنها از طنز به لذت و شادماني مي‌رسند و هر چه از آن فروتر رويم با افرادي دارايِ ضريب هوشي كمتر روبه رو خواهيم بود.

به تعبير ديگر:
طنز، از آنِ فرزانگان و فرهيختگان است. كساني كه به قول عثمان مختاري: روح از بذله نغزِ آنان هر لحظه شرف مي‌يابد. 6
هزل، براي مردم ميانه و معمول است هر چند سعدي گفته باشد :
الهزل في الكلام كالملح في الطعام. 7
و هجو، موجب شادي فرهيختگان.
البته گاهي هزل را فرهيختگان 8 جامعه هم مي‌آفرينند، اما براي تعليم و آموزش مردم معمول و ميانه.

سنائي در حديقه مي‌گويد :
هزل من هزل نيست، تعليم است بيت من، بيت نيست، اقليـــم اسـت
گرچه با هزل، جدّ بيگانــه اسـت هزل و جدّم، هم از يكي خانه است
شكر گويم كه نزد اهــــل هنـــــر هزلم از جدّ ديگـــران خوش‌تـــــر

از همين‌گونه است هزلي كه خداوندگار ما، مولوي مي‌آفريند و خود به تعليمي بودن آن تصريح دارد:
هزل، تعليم است آن را جــد شنــو تو مشو بر ظاهر هزلش گرو
هر جدي، هزل است پيش عارفان هزل‌ها جدّ است پيش عاقلان 9

سعدي نيز در گلستان مي‌فرمايد :
به مزاحت بگفتــــم ايــن گفتـــــار هزل بگذار و جدّ ازو بردار
اما هجو و زيرمجموعه‌هاي آن هرگز زمينه رويكرد فرزانگان جامعه نبوده است. از همين روي، مي‌بينيم كه شاعران فرزانه، فخر مي‌كنند كه هرگز در نظم و نثر خود، به آن آلوده نشده‌اند.

عبدالواسع جبلي مي‌گويد :
در پاي جاهلان نپراكنــده‌ام گهــر وز دست سفلگان نپذيرفتــــه‌ام عطــا
وين فخر بس مرا كه نديده‌ست هيچ كس در نثر من مذمت و در نظم من هجا 10

اگر گاهي در آثار بزرگان و بزرگواران رويكردي نادر به هجو مي‌بينيم، تنها هنگامي است كه شاعر در رنجش از ستم و مبارزه با آن، خود را مجاز به هجا مي‌دانسته است، چون فردوسي بزرگ كه به نقل احمد نظامي عروضي سمرقندي در چهار مقاله:
... پس محمود را هجا كرد در ديباچه، بيتي صد... و از آن جمله اين شش بيت بماند:
مرا غمز كردند كان پر سخن به مهر نبـي و علــي شد كهن
اگر مهرشان من حكايت كنـم چو محمود را صد حمايت كنم
پرستارزده نيايد بــــه كـــــار وگر چند باشد پــدر شهريــــار
ازين در سخن چند رانم همي چو دريا كنــاره ندانـــم همـــي
به نيكي نبد شــاه را دستگـــاه و گرنه مرا برنشاندي به گـــاه
چو اندر تبارش بزرگي نبــود ندانست نام بزرگان شنود 11

* * *
اگر بخواهيم يك نمونه برجسته از طنز در ميان شاعران نشان بدهيم، بايد از « حافظ» نام ببريم.
حافظ شاعري است كه تنها از طنز، آن هم در والاترين و لطيف‌ترين گونه آن بهره مي‌گيرد. استاد بهاءالدين خرمشاهي حافظ شناس بزرگ معاصر (چهار بزرگ ديگر هم داريم، هر يك از جهتي :‌ استاد دكتر منوچهر مرتضوي در غوررسي مفاهيم اصي انديشه و هنر حافظ ، دكتر سليم نيساري در نسخه‌شناسي علمي حافظ ، هوشنگ ابتهاج (سايه) در رساندن ما به كنار، بلكه به آغوش حافظ نهايي و استاد جاويد در رساندن ما به ريشه‌ها و آبشخورهاي اصلي انديشگي او) مي‌نويسد :
... در حافظ هجو نيست، فقط دو بار دشنام هجوآميز در ديوان او هست، يكي :
كجاست صوفي دجّال فعل ملحد شكل بگو سوز كه مهديّ دين پناه رسيد...

و ديگري :
صوفي شهر بين كه چون لقمه شبهه مي‌خورد
پاردمش دراز باد آن حيوان خوش علف...
دو بار ديگر هم بينابين هزل و هجو است :
رندي آموز و كرم كن كه نه چندان هنر است
حيواني كه ننوشد مي و انسان نشود
پي يك جرعه كه آزار كسش در پــي نيســـت
زحمتي مي‌كشم از مردم نادان كه مپرس... 12

غير از اين چهار مورد كه استاد خرمشاهي يادآور شده‌اند، در تمام ديوان حافظ با حدود پانصد غزل و چند و چندين قصيده و قطعه و رباعي و يك دو ساقي‌نامه و مثنوي، جز طنزي والا به چشم نمي‌خورد. تنها به يك بيت اشاره مي‌كنم كه هنوز از نمونه‌هاي برجسته طنز حافظانه هم نيست :
... حافظ مريد جام مي است اي صبا برو وز بنده بندگي برسان « شيخ جام» را

در اين بيت تعريض لطيفي به شيخ احمد جام 13 از شيوخ و اقطاب دو و نيم قرن پيش از حافظ وجود دارد. اگر به كلمه مريد در مصراع اول و سپس ارتباط آن با شيخ كه به معني قطب و مراد نيز هست توجه فرماييد، آنگاه به لطف و ملاحت تعريضي كه در مصراع دوم به شيخ جام دارد پي خواهيد برد.
من « مريد» جام باده هستم، بنابراين « جام» شيخ من است، پس مراتب ارادت مرا به « شيخ جام» برسان، نه به « شيخ احمد جام» كه او نيز مشهور به شيخ جام است.

گاهي كژتابي‌هايي در زبان و بيان و معناي شعرهاي طنزآميز برخي شاعران هست، اگرچه در همه، نه آن چنان و از آن دست كه مثلاً در حافظ وجود دارد و استاد خرمشاهي 14 در طي مقاله‌اي عالمانه، با نام كژتابي در شعر حافظ، به دست داده‌اند و منشأ آن را در ساختمان تشبيه، كشف كرده‌اند.
بايد عرض كنم در حافظ، كژتابي‌ها صرفاً زباني است و به ماهيت زبان شيرين فارسي بازمي‌گردد.
همين ويژگي است كه به « امير معزّي» اجازه مي‌دهد طيّ قطعه يا قصيده‌اي، از صنعت زشت و زيبا (چنانكه بدو منسوب است) استفاده كند.

ايهام‌هايي كه گاه از قطعات طنزآلود برمي‌خيزد و خوش مي‌نشيند، در واقع، بهره‌ گيري عمدي از همين ويژگي زبان فارسي است:
« قاضي شهر كه مردم ملكش مي‌دانند قول ما نيز همين است كه او آدم نيست...»

يا اين قطعه از ميرعبدالحق شاعر دوره صفويه :
ز گلپايگان رفت شخصــي به اردو كه قاضي شود، صدر راضي نمي‌شد
به رشوت خري داد و بستد قضا را اگر خر نمي‌بــود، قاضي نمـــــــي‌شد

بنده به صنعت ايهام در اين قطعه، يا در بيت پيش از آن توجه دارم، اما ايهام مقصود نيست، مقصود اين است كه گرچه استاد خرمشاهي، برخي كژتابي‌هاي فارسي را حتي در شعر حافظ، صورت و جنبه منفي زبان ما ديده‌اند، من برخي از همين كژتابي‌ها را خاصه در قلمرو طنز، از بركات كژتابي زبان و جنبه و جانب مثبت آن ارزيابي مي‌كنم.

اين مقدمه طولاني را از آن رو آوردم كه بگويم آنچه در كژتابي گفتيم، در عرصه زبان است نه بيان؛ ولي برخي شاعران [مثلاً در عصر ما نيما 15] كژتابي‌هايي در حوزه و عرصه بيان و حتي معني و مفهوم دارند كه ويژه خود آنان است.
 
 
صفحه 2

____________________________________________

1. آقاي ناصر حريري چند سال پيش، با حدود چهارده، پانزده تن از شعرا و نويسندگان مصاحبه‌هايي انجام داد: آنگاه پاسخها را ــ هر دو تن در يك كتاب ــ با نام درباره هنر و ادبيات منتشر كرد. پاسخهاي من و زنده‌ياد « اخوان ثالث» در يكي از همين كتابها منتشر شد. براي ديدن مطلبي كه در مورد طنز بيان داشته‌ام، رجوع فرماييد به كتاب درباره هنر و ادبيات گفت و شنودي با مهدي اخوان ثالث و علي موسوي گرمارودي. از انتشارات كتابسراي بابل، سال 1361، ص 92.
2. مجموعه كامل اشعار نيما يوشيج. به كوشش سيروس طاهباز. چاپ سوم. انتشارات نگاه، تهران، 1373، ص 594.
3. نقل به مضمون از مقدمه‌‌اي بر طنز و شوخ طبعي در ايران. دكتر علي‌اصغر حلبي. ص 61. به نقل وي از كتاب : Laughter : An Essay on the Meaning of the Comic. London, 1911. pp. 3-4, tr. By Cloudstiey Brenton and Fred Rothwell.
4. فرزان، مسعود. مقاله « شكل دگر خنديدن». مجله الفبا، شماره 6، تهران، ارديبهشت 1356، ص 165. گفته « كي يركه گور» در كتاب نشانه‌شناسي مطايبه. احمد اخوت، چاپ اول، نشر فردا، تهران، 1371، ص 7 نيز آمده است.
5. نقيضه يا parody، همان تقليد آثار جدي به صورت طنز يا هزل يا هجو است و بسته به محتوا، مي‌تواند در هر سه دسته اصلي كمدي جاي گيرد در فصل « نقيضه‌ها» به تفصيل از آن و انواع آن سخن خواهيم گفت.
6. من در عراق و كرمان، بسيار ديده‌ام احرار نغزِ بذله و انفــاسِ پُر طُــرَف
هرگز چو نديـدم كافـزون بـود همــي هر ساعتي به بذله او، روح را شرف
ديوان عثمان مختاري، ص 269 به نقل از زمينه‌هاي طنز نوشته عزيزالله كاسب. ص 153.
7. كليات سعدي. بخش قصائد فارسي، ص 393/ با مقدمه عباس اقبال آشتياني. كتابفروشي ادب، تهران، 1317 شمسي.
8. نظير اين شعر از جام جم اوحدي مراغه‌اي:
واعظي وصف حوريان مي‌كرد شرح حسن عمل بيان مي‌كـرد
كه به هر مرد بيست حور دهنـد جاي در باغ و در قصور دهن
زنكي پير از آن ميان برخاسـت كه همي پرسمت حديثي راست
هيچ در خلــد حور نـر باشــد ؟ گفت بنشين كــه آنقــــدر باشـد؛
در بهشت ار شوي تو اي سـاده نــــهلنـــدت سليـــــــم و ناگـ...
رجوع فرمائيد به جام جم اوحدي مراغه‌اي. چاپ تير ماه 1307، تهران، ضميمه سال هشتم مجله ارمغان، ص 96.
9. مثنوي، دفتر ششم. ص 421.
10. ديوان عبدالواسع جبلي. ص 15. به نقل از ص 41. چشم‌انداز تاريخي هجو. عزيزالله كاسب.
11 . چهارمقاله. تصحيح علامه قزويني. چاپ دوم افست از طبع ليدن، ص 49 و 50.
با آنكه كتاب چهار مقاله از جهت تاريخ، چندان قابل اعتماد نيست و اشتباههاي آن را علامه قزويني در حواشي بسيار عالمانه خود بر اين كتاب، گوشزد فرموده. اما آنچه نقل شد، نه تنها مورد تأييد ضمني اوست ( زيرا هيچ ايرادي بر آن در حواشي وارد نكرده). بلكه اظهار شگفتي مي‌كند كه چرا نظامي عروضي، مي‌نويسد كه تنها شش بيت از هجاي بلند فردوسي برجاي مانده است:
« ... اين فقره كه او مي‌گويد تنها اين شش بيت بماند بسيار ادعاي غريبي است چه بنابر اين، اين هجاي معروف كه در اول شاهنامه‌ها ثبت شده است، جز شش بيت آن از آن فردوسي نيست! در صورتي كه نسبت اين هجا به فردوسي، مي‌توان گفت كه از متواترات است وانگهي، طرز و اسلوب اين اشعار، به همان سبك و شيوه ساير اشعار فردوسي است در جزالت و متانت الفاظ و قوت و استحكام معاني.» چهار مقاله، حواشي علامه قزويني. ص 191.
12. خرمشاهي، بهاءالدين. چهارده روايت. تهران، كتاب پرواز، چاپ دوم، 1361.
13. شيخ‌الاسلام شهاب‌الدين ابونصر احمدبن ابوالحسن بن محمد نامقي جامي مشهور به ژنده پيل و شيخ جام (تولد 441، وفات 536 هجري قمري). زاهد و عارف قرن پنج و شش است. اين ابيات مشهور از اوست:
نه در مسجد دهندم ره كه مستي نه در ميخانه كاين خمار، خام است
ميان مسجد و ميخانه راهي است غريبم، عاشقم، آن ره كدام اســـت؟
براي تفصيل بيشتر در احوال او، رجوع فرماييد به : ريحانه‌الادب. نوشته محمدعلي مدرس، ذيل « جامي» و دايره‌ المعارف فارسي مصاحب. ذيل شيخ جام.
14. خرمشاهي، بهاءالدين. ذهن و زبان حافظ. چاپ پنجم. ص 227 به بعد.
15. به بخش طنز در شعر نيما در همين كتاب رجوع فرماييد.

 

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها