پاسخ به:حدیث شماره 6: «حفظ زبان»
شنبه 10 آبان 1393 12:18 AM
لقمان حکیم غلامی بود در خدمت ارباب. اربابش نزد دوستانش همیسشه از او تعریف می کرد و به قول مردم پُز داشتن چنین غلام فهمیده و دانا و باهوشی را می داد. روزی تصمیم گرفت گفته هایش را اثبات کند. تمام دوستانش را به مهمانی دعوت کرد. آنوقت از غلامش لقمان در حضور همه خواست که برود و گوسفندی بکشد و بهترین عضو آن را بیاورد تا غذایی درست کند برای مهمان هایش. لقمان رفت گوسفندی کشت و زبان آن را آورد. همه خوشحال شدند و با خود گفتند فلانی (ارباب لقمان) راست می گفت غلام باهوشی دارد زبان گوسفند خیلی خوشمزه است. غذا را با زبان گوسفند خوردند. نوبت به وعده بعدی غذا رسید. ارباب لقمان را صدا زد و گفت برو گوسفندی بکش و بدترین عضو آن را بیاور و با آن غذایی برای مهمانان آماده کن. لقمان رفت و دوباره زبان گوسفند را آورد. مهمان ها با دیدن همان عضو تعجب کردند و گفتند این چه غلام بی عقلی است. بهترین و بدترین عضو بدن را زبان می داند. ارباب گفت سوالتان را از خودش بپرسید. لقمان جواب داد زبان می تواند با گفتن حرف های خوب، صلح دادن میان دو نفر، فحش و ناسزا نگفتن بهترین عضو باشد، ولی با گفتن حرف های بد و فحش و ناسزا، خبرچینی و ایجاد تفرقه میان مردم بدترین عضو بدن می شود. آنگاه همه مهمانان به هوش و ذکاوت لقمان ایمان آوردند.