غروب دید یکی صدا زد بچه های خواهرم بیایید جلو، صدای شمر است مثل این که عون و جعفر و عبا س نشنید ن، باز صدا کرد برایشان امان نا مه آوردم ،حضرت در غضبه هی سر گرم کاری می شد، دید دست مهر بانی روی شا نه اش خورد، ابی عبد الله بودگفت :عبا س جان دعوت هر کس را که صدا یت کرد قبول کن،اگر چه فاسق با شد، دید امر امام است رفت غضب ناک فرمود: چی می گی گفت امان نامه آوردم فرمود: اگر امر دادا شم نبود گر دنت را می زدم ،من و برادرام امان داریم، اما پسر پیغمبر و بچه هاش امان ندارند، نامه جلوی شمر پاره پاره كرد و ریخت روی زمین، بر گشت پشت خیمه، زهیر گفت عبا س یا ده امیر المو منین، عقیل را فر ستاد تو قبیله ای دنبال زنی، بگردد نامش اینه، می خوام خدا فر زندی به من بده ذخیره کر بلا با شه، ذخر الحسین، نامش فا طمه کلا بیه است، خدا از اون مادر تو و سه برادر را داد، اومدم بگم دست از حسین بر نداری ،می گه دیدم پرید رو اسب به رکاب فشار آورد زد تو دل لشگر گفت زهیر من حسین رو رها کنم، همه فرار کردند ابی عبد الله یکی رو فر ستاد عبا سم بیا، دیدند داره گریه می کنه، کسی که می تونه عبا س رو آروم، کنه زینبه ،دست گذا شت رو ی شانه اش گفت عبا س من تو رو می شنا سم ،حسین می شناسه، اینا می خوا ستن تو رو خورد کنند خود شان خورد شدن .
همه رفتن اومد مودب جلو داد اش عرض کرد، یا بن رسول الله ،سینه ام تنگی می کنه، اجا زه بده برم جونمو قر بو نت کنم، بغض حسین تر کید، صدا زد تو صا حب لوای منی تو پشت و پناه منی تو بری کمر من می شکنه، بنفسی انت ، عالم به حسین می گه جان فدایت، حسین به عبا س، یه وقت دید یکی نا له می زند عمو می شه آب بیاری، سکینه خانم عبا س رو نجات داد. گفت :بله حضرت فر مود برو آب بیار زد، تو قلب لشگر همه فرار کردن وارد شریعه شد ،آب و پر کرد ،به خودش نهیب زد، فذکر عطش الحسین، گفتن اگه این آب به خیام حسین بر سد، همه کشته می شوند، گفتن چه کنیم گفت هر چه تیر انداز ه، به زانو یه جا رو نشونه بگیرند
با بازوی بریده مزن پر پری چنین زحمت مکش که خاک کنم بر سری چنین
با تیغ نه تو را به امان نامه کشته اند آری که می برند به نامه سر این چنین
یک جفت چشمهای تو یک جفت لشگرند کس مثل من کجا بکشد لشگری چنین