متن روضه علی اكبر علیه السلام-حاج محمدرضا طاهری
پنج شنبه 8 آبان 1393 1:15 PM
تا گفت:بابا برم میدان،گفت:برو عزیز دلم
من نگویم مرو ای ماه برو
اما شرط داره
لیك قدر ی بر من راه برو
بذار یه بار دیگه قد و بالات رو ببینم بابا
برو میدان ولی آهسته برو
دیدن عمه ی دل خسته برو
تا شنیدن اهل و عیال،خیمه نشینان،مخدرات همه از خیمه بیرون دویدن،خواهراش اومدن،دور علی اكبر و گرفتن،یكی صدا می زنه،داداش به غریبی بابام رحم كن،كجا داری میری علی جانم،ابی عبدالله دید علی اكبر این طوری كه زن و بچه حلقه زدن دورش نمی تونه بره،فرمود:رهاش كنید،او غرق در ذات خداست،علی دیگه موندنی نیست،حسین خودش راهیش كرد،اما همین كه داره میره،دیدن این پیرمرد داره دنبالش می دوه،محاسنش رو روی دست گرفته،خدایا شاهد باش،اشبه الناس خَلقاً و خُلقاً به رسول الله رو دارم به میدان می فرستم،همه ایستادن دارن دلاوری علی رو نگاه میكنن،اون كسی كه بیشتر از همه صدای الله اكبرش بلنده،عمو عباس ِ،تا هر یك از دشمن رو رو زمین میندازه،صدای عباس بلند میشه،الله اكبر،روایت نوشته، صد و بیست نفر رو این آقا زاده ی ابی عبدالله،یك تنه به درك واصل كرد،تا موقعی كه نانجیبی،پشت یك درخت خرما،ایستاد،منتظر،به نامردی،كمین گذاشت،خیلی از بچه های ما تو كمین های دشمن،وارد می شدن،تو تله های كمین گیر می كردند،مثل علی اكبر میشدند،یكی از شهدا تو خاطراتش آوردند،گفت:اون لحظه ی آخر هر كدمشون یه چیزی به دلشون عنایت می شد،گفته بود:من معنی ارباً اربا رو می خوام بفهمم،یا برگردم تهران سئوال كنم،ارباً اربا یعنی چی؟یا همین جا اربابم به من نشون بده،مثل علی اكبر ارباً اربا شد،خمپاره درست كنار پاش خورد،تیكه تیكه شد،نانجیب كمین گذاشت،گفت:گناه عرب به گردنم باشه اگر،داغش رو به دل مادرش نگذارم،همچین كه اومد با نیزه ای به علی اكبر زد،دیگری شمشیر به فرق نازنینش،اختیار از كف داد،دست به گردن اسب انداخت،خون سر روی چشای اسب ریخت،اسب اشتباه به جای اینكه برگرده،به سمت خیمه ها رفت تو دل دشمن،هركسی كه بغض از علی داشت دورش رو محاصره كردن،یكی با نیزه میزنه،یكی با شمشیر می زنه،عباس داره این منظره رو می بینه،رنگ صورتش پرید،ابی عبدالله شنید آخرین صدای علی اكبر رو،آخرین نفس هاشه، ابَتا عَلَیكَ مِنّى السَّلامَ ،یعنی بابا خداحافظ ،حسین...............
فروغ چشم من از چشم نیزه ها افتاد
عصای پیری من زیر دست و پا افتاد
عزیز یوسف من چنگ گرگ ها حس كرد
یه روایت ساختگی درست كردن، یه پیراهنی رو خون آلود كردن ،اومدن به یعقوب گفتن بچه ی تو رو،گرگ ها دریدن،اینم پیراهنش،با همین پیراهن اینقدر یعقوب گریه كرد،چشماش نابینا شد؛بعضی ها می گن چرا ابی عبدالله ؟یه بعدی نگاه می كنن به روضه ها،حسین خودش روانه میدان كرد،بله،مرحوم واعظ قزوینی به نقل از شیخ حُر آورده،از مقتل شیخ حُر،می گه ابی عبدالله وقتی اومد دیدن پسرش،از دور كه نگاش به بدن علی اكبر افتاد،چی دید من نمی دونم،ابی عبدالله پیاده شد،چرا با اسب نرفت این خودش یه بحثی است،می خواست با پاهای خودش حسین بره،همچین كه یه قدم برداشت،دیدن پاهای حسین لرزید،خورد زمین،دو زانو،دو زانو خودش رو آورد،تا كنار بدن،آه علی علی
عزیز یوسف من چنگ گرگ ها حس كرد
زبس كه رونق یعقوب قصه ها افتاد
به زخم نیزه ای از روی اسب از پهلو
مرا به خاك جگر گوشه ریخت یا افتاد
آی جوون ها امشب كه رفتید خونه یادتون باشه،اگه بیدار بود از روضه برگشتید برو دست و پای پدرت رو ببوس،اگه نه فردا،نمی دونید چقدر خونه دل می خوره یه پدر،تا جوونش رعنا میشه،خوش قد و بالا میشه،دیگه یه موقع هایی حیا میكنه این بچه رو در آغوش بگیره،آرزوش ِ بغلش كنه،ببوستش،دنبال فرصت میگرده«یكی از فرصت ها وقتی از امام صادق علیه السلام سئوال كردن،كی برای یك پدر ،برای یك مادر شیرین ترین لحظه است؟فرمود:شب دامادی جوون جلو چشم این بابا راه بره،هی قد و بالاش رو نگاه كنه،بگه بابا قربون قد و بالات برم،كی آقا سخت ترین لحظه است؟فرمود:اون لحظه ای كه بابایی بیاد كنار بدن بچه اش بشینه» صاح الإمام سبع مرات ، آه ولداة! آه واعلیّا،هفت مرتبه ابی عبدالله از پرده ی جگر هی صدا می زد ای پسرم،هرچی ابی عبدالله صدا ناله اش بیشتر می شد،این نانجیب ها دست می زدن،كف می زدن،هلهله كردن،این بیت رو باباها می فهمن:
كسی كه بین مژه كرده ام بزرگ
آیا چنین زهم شده پاشیده در عبا افتاد
این علی اكبر منه
زدم به هم افسوس و زانویم تا خورد
دلم شكسته و در ورطه ی بلا افتاد
گفت:علی جان
ذبیح من
ابراهیم برا همچین روزی،وقتی گوسفندی فرستاده شد،قوچی آسمانی برا ابراهیم فرستاده شد،گفتند:بكُش،نذرت رو ما قبول كردیم،ابراهیم(ع) اصرار داشت خدایا،من می خوام داغ این پسر ،رو دلم بمونه،بفهمم،جبرئیل نازل شد،براش روضه خوند روضه علی اكبر رو،ابراهیم شروع كرد گریه كردن،اینقدر گریه كرد بی تاب رو زمین افتاد،خطاب رسید:ابراهیم این گریه ای كه كردی ما در عوض قربانی كردن پسرت قبول كردیم،بلكه فضیلتش بالاتر از اونه برا ما، اما ذبح عظیم كربلا اتفاق می افته.
ذبیح من زبرت با خداست برخیزم
به جان زداغ غمت شعله ی عزا افتاد
نشست چین و شروع كرد به رخ كه می بینم
ترك به ماه جبین تو از قفا افتاد
اذان ظهر كه شد علی اكبر اذان گفت،بابا لذت می بره،همه جا تو راه،مؤذن ابی عبدالله علی اكبر بود،حالا نشسته به التماس میگه:
نماز عصر مرا پس اذان نخواهی گفت
گلو بریده لب خشكت از صدا افتاد
نه قطعه قطعه فقط، نقطه نقطه ات كردند
تنت به پهنه ی این دشت تا كجا افتاد
خدا كند كه خطای نگاه من باشد
كه از تمام قدت چند نقطه جا افتاد
میان هلهله و خنده ها كم آوردم
به سان محتضری كه زتن و تا افتاد
آی جوون های باغیرت،چی كشیده ابی عبدالله،این منظره رو دیده و داره برا علی اكبرش میگه،می خوام حقش رو ادا كنی.
بلند شو پسرم چشم خیل نامحرم
نمی گه به قد و بالاش،این قدر نزدیك بوده زینب میون دشمن، كه این رو میگه
بلند شو پسرم چشم خیل نامحرم
به خاك چادر ناموس كبریا افتاد
یعنی تو این راه اینقدر عمه ات زمین افتاده.
و وضع خده علی خده،صورتش رو به صورت علی گذاشت،صدا زد قتل الله قوماً قتلوك، علی الدنیا بعدك العفا، علی علی علی..............
منبع: كتاب گودال سرخ
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش