نگاهي به کنسرت شجريان در کلن
جمعه 26 آذر 1389 2:32 PM
سال هاست که با نام و صدايش خو کرده ايم . شهسوار موسيقي ما، سياوش؛ يل شاهنامه آواز ايران زمين است، که همچنان پيرانه سر به تسخير دل هاي مشتاقانش مي تازد با لشگري ازعشق. اين بهار در رکاب شيخ سخن سرا، سعدي شيراز آمده است؛ امسال سال سعدي ست ، پس سخن سعدي بايد شنيد، مبارک بادش اين سال و همه سال. قامت سرو چمان باغ هنر موسيقي خميده تر مي نمايد هر بار که باز مي بينمش، امّا صلابت طنين آوايش را هنوز مانندي نيست؛ از آن لحظه که نويد آمدنش راشنيدم؛ گفتم، بر اين مژده گر جان فشانم رواست. درغروبي رسيد عاقبت آن لحظه ديدار دلپذير و او با گام هاي استوارش نردبان دل هاي تکاتک مان را پيمود و بر مسند هنرش جلوسي کرد از آن دست که او را مي بايد . اين بار با خنياگري از سلاله «در خيال» آمد و نشست و با مهربان نگاه و دلنشين آوايش جمع پريشان را سخني تازه ساز کرد. سخن سعدي.
کنسرت در يکشب و به مدت بيش از دو ساعت در سالن فيلارمونيک شهر کلن برگزار شد و استقبال پر شور و گرم مردم اين بار بيش از آخرين باري بود که شجريان و گروه همراهش را ديدم که، آن زمان استاد حسين عليزاده (تار) و کيهان کلهر (کمانچه) همايون شجريان (ضرب) با او مي نواختند.
در اين گروه مجيد درخشاني (تار) سعيد فرجپوري(کمانچه) محمد فيروزي(بربط) و همايون شجريان با(همخواني و ضرب) استاد را همراهي مي کردند.
بخش اول برنامه اجراي ماهور و بخش دوم شور و افشاري بود.
قطعه «انتظار» ساخته و پرداخته مجيد درخشاني تار نواز بود (سازي که روزگاري استاد محمدرضا لطفي و روزي استاد حسين عليزاده بر تخت عاج خويش در کنار شجريان بر آن مي نشستند و با آوازش او را ياري مي کردند. اين بار مجيد درخشاني که خود سال هاي غربت وغريبي را با ما تجربه کرده است همراهش بود. هنرمندي با ذوق و سليقه اي خاص و يک دنيا احساس در نوازندگي که اثر «در خيال» او هنوز در خيال ها و خاطره ها مانده است. باري قطعه انتظار ساخته اين هنرمند اولين هديه به مشتاقان در گلگشت باغ دلنشين ماهور بود.
بعد از اين قطعه آهنگين، اهل ساز هر کدام در توان خود حنجره حريري ارباب آواز را که غزل سعدي را باز مي خواند پاسخ دادند:
هر کس به تماشايي رفتند به صحرايي
مارا که تو منظوري خاطر نرود جايي
يا چشم نمي بيند يا راه نمي داند
هر کو به وجود خود دارد ز تو پروايي
ديوانۀ عشقت را جايي نظر افتادست
کانجا نتواند رفت انديشه دانايي
امّيد تو بيرون برد از دل همه امّيدي
سوداي تو خالي کرد از دل همه سودايي
گويند رفيقانم در عشق چه سر داري
گويم که سري دارم در باخته در پايي
من دست نخواهم برد الاّ به سر زلفت
گر دسترسي باشد يک روز به يغمايي
گويند تمناّيي از دوست بکن سعدي
جز دوست نخواهم کرد از دوست تنماّيي
شعر و موسيقي در هاله اي از رويا فضا را پرکرده بود.
در گردشي از مضراب ها به يک باره استاد همه را با خود به تماشاي؛ نهالي که سال ها پيش از اين در باغ ماهور نشانده بود و اينک «سرو چمان» سرسبز و تناوري شده بود؛ برد. سروي که ريشه در دل هاي همه داشت. خاطره ها دوباره زنده شد و دل ها لبريز، و سرها با حرکاتي موزون نوسان روح را در درون ها آشکار مي کرد.
سرو چمان من چرا ميل چمن نمي کند
همدم گل نمي شود ياد سمن نمي کند
تا دل هرزه گرد من رفت به چين زلف تو
از سفر دراز خود عزم وطن نمي کند
چهارمضراب دلکش درخشاني؛ نمايش چيرگي او در حرکت زخمه بر ساز و احساس لطيف او در آهنگسازي بود و همايون با پنجه هاي ظريفش در لحظاتي مرا به ياد استادش زنده ياد ناصر فرهنگ فر، بزرگمرد ضرب ايران مي انداخت که هر چه همايون در ضرب آموخته از اوست.
همايون پله هاي پختگي و تجربه را چه در حنجره و چه در ظرافت تلنگر انگشتانش بر پوست ضرب (که بسي زيباتر و روان تر شده) الحق که استادانه پيوند زده است و اين طفل گوئي يکشبه ره صد ساله رفته.
سعيد فرج پوري از نوازندگان خوب کمانچه در موسيقي ماست که زماني با گروه عارف در اجراي اثر به ياد ماندني «دستان» نوازندگي کمانچه را به عهده داشت. او با تشکيل گروه آوا توسط شجريان نيز با استاد همکاريش را ادامه داد و در آلبوم هاي «آسمان عشق» و «رسواي دل» و «شب وصل» نيز او را همراهي کرد.
استعداد کافي و سليقه زيبائي در آهنگسازي دارد و پنجه اي شيرين که سازش را مطلوب و دلنشين مي کند و شيطنت هاي خاص خود که روي صحنه با سازش مي کند. اميدوارم بتواند روزي جاي کيهان کلهر را پر کند که با سازش آن طوفان رنگ و رنگ را در ديده به پا مي کرد.
نواي بربط محمد فيروزي از تجربه هاي تازه استاد در گروه فعليش نبود فيروزي نيز همان مسيري را که فرج پوري در کمانچه طي کرده در نوازندگي بربط داشته، ابتدا در گروه عارف با آلبوم «دستان» و سپس با گروه آوا در آلبوم هاي «آسمان عشق» و «رسواي دل» و «شب وصل» نواخته است.
در ادامه ماهور. غزل زيباي سعدي،
دير آمدي اي نگار سرمست
زودت ندهيم دامن از دست
بر آتش عشقت آب تدبير
چندان که زديم باز ننشست
از راي تو سر نمي توان تافت
وز روي تو در نمي توان بست
با همراهي ساز محزون درخشاني شنيدني و جذاب بود؛ گاهي که شجريان مي خواند همايون با حکات سر نوسان درونش را نشان مي داد و گاه نيز با آوايش پدر را همراهي مي کرد و پوست ضرب را در همراهي کمانچه و بربط و تار نوازش مي داد.
سخن عشق آخرين بخش برنامه ماهور بود که آهنگ آن از کارهاي خود استاد بود. اين غزل را شجريان سال ها پيش تنها به همراهي ويلن زنده ياد حبيب اله بديعي با ضبط خصوصي اجرا کرد. نواري که من از اين اثر داشتم بسيار قديمي و با کيفيت پايين صدا برداري بود و هر وقت آن را مي شنيدم برايم سؤال بود که چرا کار به اين زيبائي را شجريان در کنسرت هايش اجرا نمي کند. و او اين بار به اجراي آن نشست و چقدر هم زيبا.
سخن عشق تو بي آن که بر آيد به زبانم
رنگ رخساره خبر مي دهد از حال نهانم
گاه گويم که بنالم ز پريشاني حالم
گاه گويم که عيان است چه حاجت به بيانم
گر چنانست که روزي من مسکين گدا را
به در غير ببيني ز در خويش برانم
تا آن جا که مي شد پدر و پسر در خواندن اين غزل با هم همراهي مي کردند تا پيام لطيف سخن را به ديوار دل ها بکوبند:
گر تو شيرين زماني نظري نيز به ما کن
که به ديوانگي از عشق تو فرهاد زمانم
نه مرا طاقت غربت نه ترا خاطر قربت
دل نهادم به صبوري که جز اين چاره ندارم
من همان روز بگفتم که طريق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم
صداي فرياد و کف در سالن پيجيد و قسمت اول برنامه بدين ترتيب خاتمه يافت. چيزي که برايم بسيار دلگرم کننده بود حضور جوانان ايراني بود که سالن انتظار را پر کرده بودند به هر گوشه که نگاه مي کردم دخترها و پسرهاي ما در گروه هاي کوچک و بزرگ با هم جمع شده بودند و اين خود خبر از دلبستگي جوانان ما به موسيقي کشورشان مي داد و چقدر دلگرم کننده بود. يکي از خصيصه هاي هنر اصيل و با ارزش خصلت جذابيت است که پير و جوان نمي شناسد . در کنسرت هاي پيشين شجريان که در ايران ديده بودم حضور جوانان در سالن ها با وجود مشکلات فراوان و گراني بليط برايم چندان تعجب آور نبود. اما در اين جا، تنها مي توانم درودي از صميم دل به همه جوانان وطن مان داشته باشم که اين همه ارزش براي هنر و هنرمندان خود قائلند. درود بر همۀ شما.
بخش دوم برنامه اجراي دستگاه شور و نغمه افشاري بود که با قطعه اي به نام ديدار از ساخته هاي سعيد فرج پوري برغزلي از سعدي شروع شد:
من چرا دل به تو دادم که دلم مي شکني
يا چه کردم که نگه باز به من مي نکني
شجريان خواند و فرج پوري کمانچه زد . در اين قطعه نيز همايون با پدر همراه بود؛ آن جا که مي خواند:
چشم رضا و مرحمت بر همه باز مي کني
چون که به بخت ما رسد اين همه ناز مي کني
و سپس ساز و آواز و در پي آن تصنيف «در بند عشق» از ساخته هاي خود استاد و به دنبال آن چهارمضراب رقص از فرج پوري و تصنيف «عهد شکن» با غزلي از سعدي و کاري از خود استاد:
شکست عهد مودّت نگار دلبندم
بريد مهر و وفا يار سست پيوندم
به خاک پاي عزيزان که از محبت دوست
دل از محبت دنيا و آخرت کندم
تطاولي که تو کردي به دوستي با من
من آن به دشمن خونخوار خويش نپسندم
اگر چه مهر بريدي و عهد بشکستي
هنوز بر سر پيمان وعهد و سوگندم
بيار ساقي سرمست جام باده عشق
بده به رغم مناصح که مي دهد پندم
به خاک پاي تو سوگند و جان زنده دلان
که من به پاي تو در مردن آرزومندم
به خنده گفت که سعدي ازين سخن بگريز
کجا روم که به زندان عشق دربندم
قسمت آخر غزل را همه گروه با هم خواندند و برنامه را تمام کردند و صحنه را ترک.
امّا دل هاي مشتاق گوئي سيري ناپذيرند، فرياد و کف و سوت زدن هاي ممتد، شجريان و گروهش را مثل هميشه به صحنه باز گرداند تمناي «مرغ سحر»، «مرغ سحر» تمامي نداشت شجريان نشست و گفت: اين بار اگر اجازه بدهيد کار جديدي از ساخته هاي آقاي فرج پوري به نام «ساقيا» را برايتان اجرا کنيم با شعري از مولانا. بالاخره استاد تحمل نياورد و با آن که ميهماني سعدي بود اما حافظ و مولانا را نيز برخواند، آخر مگر مي شود بي اين هر سه از شعر دم زد.
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقيا
آن جام جان افزاي را برريز بر جان ساقيا
بر دست من نه جام جان اي دستگير عاشقان
دور از لب بيگانگان پيش آر پنهان ساقيا
اول بگير آن جام مي بر کفۀ آن پير نه
چون مست گردد پير ده رو سوي مستان ساقيا
برخيز اي ساقي بيا اي دشمن شرم و حيا
تا بخت ما خندان شود پيش آي خندان ساقيا
توازن خاصي ميان شعر و موسيقي در اين اجراها بود با توجه به اين موضوع که پذيرش شعر سعدي در موسيقي به لحاظ شيوه سخن او دشوارتراز اشعار حافظ و مولانا و يا عطار است. و اين شايد به علت ريتم ذاتي اشعار اين شعرا خصوصا حافظ است که شعرش را به موسيقي نزديک تر مي کند . به هرحال آن چه ديديم و شنيديم برگ ديگري از دفتر موسيقي سرزمين مان بود و به اين زودي ها از خاطره ها نخواهد رفت و اميدوارم دوباره در آينده اي که به انتظارش هستيم قاصدي پيام آور باز آمدتان باشد. وتاآن زمان
بنشينم و صبر پيش گيرم
دنبالۀ کار خويش گيرم