0

مرد اعرابی و خبرهای غیبی

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

مرد اعرابی و خبرهای غیبی
پنج شنبه 24 مهر 1393  6:33 AM

مرد اعرابی و خبرهای غیبی
می‏گویند: عربی از صحرا به قصد حج از قومش جدا شد و در حال احرام بجائی برخورد که در آنجا تخم شترمرغ بود. آن را برداشت و خورد. بعدا متوجه شد که محرم بوده است. وقتی وارد مدینه شد گفت: «خلیفه‏ی رسول خدا کجاست؟» 
او را بسوی منزل ابوبکر راهنمایی کردند وقتی که به خانه‏ی ابوبکر رسید دید جماعتی از قریش نزد او نشسته‏اند، در میان آنها عمر بن خطاب و عثمان و طلحه و زبیر و عبدالرحمن بن عوف و ابوعبیدة الجراح و خالد بن ولید و مغیرة بن شعبه بود. 
بر آنها سلام کرد و گفت: «خلیفه‏ی رسول خدا کجاست؟» 
همه به ابوبکر اشاره کردند. پس اعرابی مسئله‏ی خود را از ابوبکر پرسید. 
ابوبکر رو به حضار کرد و گفت: «ای اصحاب رسول خدا! مسئله‏ی اعرابی را جواب دهید.» 
زبیر گفت: «تو خلیفه‏ی رسول خدا هستی و تو به جواب گفتن سزاوارتر می‏باشی.» 
ابوبگر گفت: «ای زبیر! محبت بنی‏هاشم در سینه تو است.» 
زبیر فرمود: «چگونه اینطور نباشد در حالی که مادرم صفیه دختر عبدالمطلب و عمه‏ی رسول الله است.» 
اعرابی گفت: «شما با هم نزاع می‏کنید؟! جواب مسئله‏ی من چه می‏شود؟!» 
سپس صدایش را بلند کرد و گفت: «دین محمد از بین رفت و از آن دست برداشته شد!» و با این کلام آن قوم را ساکت کرد. 
سپس زبیر گفت: «ای عرب! در این جمع کسی نیست که جواب مسئله ترا بداند مگر صاحب حق که به این مجلس از اینها سزاوارتر است.» 
اعرابی گفت: «مرا بسوی او راهنمائی کن.» 
زبیر گفت: «این کلام طائفه‏ای را خوشحال و فرقه‏ای را به خشم می‏آورد.» 
در این هنگام عمر به زبیر گفت «ای پسر عوام! چقدر حرف را طولانی می‏کنی؟! بلند شو و اعرابی را نزد علی ببر که جواب مسئله را فقط او می‏داند.» 
جماعت، همگی به اتفاق اعرابی بلند شده و به درب خانه امیرالمؤمنین علیه‏السلام آمدند و به اعرابی گفتند: «مسئله را از او بپرس.» 
اعرابی گفت: «مرا نزد خلیفه‏ی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آورید.»آنها به دروغ گفتند: «خلیفه‏ی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، ابوبکر است و این شخص، وصی رسول خدا در اهل بیت او می‏باشد.» 
اعرابی گفت «ای اباالحسن! ای خلیفه‏ی رسول! من محرم از قبیله‏ی خود بیرون آمدم.» 
در این هنگام حضرت فرمود: «و قصد مکه کردی.» و تمام ماجرای اعرابی را شرح داد و گفتگوی مجلس ابوبکر و عجز آنها از پاسخ دادن به مسئله را بیان کرد. 
اعرابی با تعجب گفت: «بلی ای مولای من! چنین است.» 
سپس حضرت امیرالمؤمنین علیه‏السلام جواب مسئله را به امام حسن علیه‏السلام که در سن نوجوانی بود واگذار کردند. 
اعرابی عرض کرد: «ای ابا الحسن! مسئله مرا بزرگان اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نتوانستند جواب بدهند و به شما واگذار کردند، حال شما مرا به این بچه واگذار می‏کنی.» 
حضرت علی علیه‏السلام فرمود: «تو از این پسر مسئله‏ات را بپرس، او جواب ترا بیان می‏کند.» 
اعرابی گفت: «ای حسن! من از قوم خود به قصد حج، محرم بیرون آمدم، بجائی رسیدم که تخم شترمرغ بود، پس آن را عمدا و نسیانا خوردم.» 
امام حسن علیه‏السلام فرمود: «ای اعرابی در سخن خود کلمه‏ای را زیاد کردی و آن این بود که گفتی عمدا و این کلمه جزو سؤال تو نبوده است.» 
اعرابی گفت: «راست گفتی! من در حال نسیان این عمل را بجا آورده‏ام.» 
امام حسن علیه‏السلام فرمود: «به تعداد آن تخمهای شترمرغ که برداشته‏ای شتران ماده بگیر و شتران نر را بر آنها سوار کن، هر چه زائیدند سال دیگر در منی، قربانی کن.» 
اعرابی گفت: «ای حسن! بعضی از شتران ماده نمی‏زایند.» 
حضرت فرمود: «بعضی از تخم‏ها هم فاسد می‏شوند.» 
اعرابی گفت: «این پسر در علم خدا غرق است. بدرستی که تو خلیفه‏ی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستی.» 
امام حسن علیه‏السلام فرمود: «ای اعرابی! من خلفی از رسول خدا هستم و پدرم امیرالمؤمنین علیه‏السلام خلیفه است.» 
اعرابی گفت: «پس ابوبکر چه می‏گوید؟!» 
حضرت فرمود: «از خود آنها بپرس.» 
پس آنها تکبیر گفتند و همه از آنچه از حضرت امام حسن علیه‏السلام شنیدند، تعجب کردند. 
سپس امیرالمؤمنین علیه‏السلام گفت: «حمد و سپاس مخصوص خدایی است که در من و پسرم قرار داد آنچه را که در داوود و سلیمان قرار داده بود هنگامی که می‏فرماید: آن را به سلیمان فهماندیم.» [1] . 

پی نوشت ها: 
[1] مدینة المعاجز. 

 

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها