امام عسکری علیهالسلام از امام هادی علیهالسلام نقل میکند که فرمود:
و اما داستان برگشتن نقشه [گودال و] سم به خود یهودیانی که قصد جان پیامبر را کرده بودند این است: چون پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه شهرت یافت، حسادت ابن ابی [منافق]، به او بیشتر شد، از این رو برای کشتن پیامبر، [به پیشنهاد دختر خود]، این نقشه را کشید که در گوشهای از اتاق نشیمن خود گودالی بکند، و در ته آن سرنیزهها، و کاردهای زهرآگینی را نصب کند، و بر روی آن فرشی بگسترد که یک گوشه آن به دیوار بسته باشد، و پیامبر و اصحاب را با علی فرابخواند، تا چون آمدند، و پیامبر پا بر فرش نهاد، در گودال بیفتد.
این کار را کرد، و مردان شمشیر به دستی را پنهان کرد، تا چون پیامبر در گودال افتاد، آنان بر علی علیهالسلام و همراهان، یورش برند، و ایشان را بکشند.
و نیز نقشه کشید که اگر پیامبر صلی الله علیه و آله نخواست در آنجا بنشیند، در خوراکشان سم بریزند تا همه بمیرند. جبرئیل آمد، و پیامبر صلی الله علیه و آله را از این توطئه آگاه کرد، و گفت: خدا میفرماید: هر جایی که [ابن ابی] گفت، بنشین، و از هر خوراک که آورد، بخور، که خدا آیات خود را بر تو آشکار میکند، و اکثر توطئهگران را میکشد.
پیامبر آمد، و بر روی آن فرش نشست، و دیگران نیز در اطرافش نشستند، او در گودال نیفتاد، ابن ابی در شگفت شد، چون به زیر فرش نگریست، آن را پر دید، برای پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیهالسلام و همراهان، خوراک مسموم آورد، پیامبر صلی الله علیه و آله چون خواست دست به سوی خوراک برد فرمود: علی جان! بر این خوراک دعایی بخوان، و علی علیهالسلام چنین خواند: به نام خدای شفابخش، به نام خدای کفایت کننده، به نام خدای عافیت دهنده، به نام خدایی که با [یاد و] نام او هیچ چیزی، و هیچ [آفت و] دردی در زمین و آسمان زیان نمیرساند، و او شنوای داناست. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیهالسلام و همراهان، از آن خوردند تا سیر شدند. سپس یاران و دوستان عبدالله بن ابی آمدند، و با این پندار که شاید در خوراک - که پیامبر صلی الله علیه و آله و همراهان را ضرر نزد - سم نباشد، از آن خوردند [، و مسموم شده مردند]. و [از سوی دیگر،] دختر ابن ابی که این نقشه را کشیده بود آمد، و چون [با کمال تعجب] زیر فرش را پر دید، با اطمینان بر روی آن نشست، و خدا گودال پر از سرنیزه و کارد را بر گردانده، او در آن افتاد، و مرد، و شیون آنان برخاست.
عبدالله بن ابی [به آنان] گفت: مبادا بگوئید در گودال افتاده است، که محمد صلی الله علیه و آله به توطئه ما پی میبرد، از اینرو شیون کنان میگفتند: عروس ما که پیامبر صلی الله علیه و آله را برای عروسیش دعوت کرده بودیم، مرد. پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: علت مرگ دختر، و این مردم چه بود؟ ابن ابی گفت: عروس از بام افتاد، و این مردم، رودل گرفتند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: [آری] میدانم چرا مردند، و از آنان گذشت.
و قال علیهالسلام أیضا:
قال علی بن محمد علیهماالسلام: و أما قلب الله السم علی الیهود الذین قصدوه [به]، و أهلکهم الله به، فان رسول الله صلی الله علیه و آله لما ظهر بالمدینة اشتد حسد ابن أبی له، فدبر علیه أن یحفر له حفیرة فی مجلس من مجالس داره، و یبسط فوقها بساطا، و ینصب فی أسفل الحفیرة أسنة رماح، و نصب سکاکین مسمومة، وشد أحد جوانب البساط و الفراش الی الحائط لیدخل رسول الله صلی الله علیه و آله و خواصه مع علی علیهالسلام، فاذا وضع رسول الله صلی الله علیه و آله رجله علی البساط وقع فی الحفیرة، و کان قد نصب فی داره، و خبأ رجالا بسیوف مشهورة، یخرجون علی علی علیهالسلام و من معه عند وقوع محمد صلی الله علیه و آله فی الحفیرة فیقتلونهم بها، و دبر أنه ان لم ینشط للقعود علی ذلک البساط أن یطعموه من طعامهم المسموم لیموت هو و أصحابه معه جمیعا. فجاءه جبرئیل علیهالسلام و أخبره بذلک، و قال له: ان الله یأمرک أن تقعد حیث یقعدک، و تأکل مما یطعمک، فانه مظهر علیک آیاته، و مهلک أکثر من تواطأ علی ذلک فیک. فدخل رسول الله صلی الله علیه و آله وقعد علی البساط، وقعدوا عن یمینه و شماله و حوالیه، و لم یقع فی الحفیرة، فتعجب ابن أبی و نظر، فاذا قد صار ما تحت البساط أرضا ملتئمة، و أتی رسول الله صلی الله علیه و آله و علیا علیهالسلام و صحبهما بالطعام المسموم، فلما أراد رسول الله صلی الله علیه و آله وضع یده فی الطعام، قال: یا علی! أرق هذا الطعام بالرقیة النافعة.
فقال علی علیهالسلام: بسم الله الشافی، بسم الله الکافی، بسم الله المعافی، بسم الله الذی لا یضر مع اسمه شیء [و لا داء] فی الأرض و لا فی السماء، و هو السمیع العلیم.
ثم أکل رسول الله صلی الله علیه و آله و علی علیهالسلام و من معهما حتی شبعوا، ثم جاء أصحاب عبدالله بن أبی و خواصه، فأکلوا فضلات رسول الله صلی الله علیه و آله و صحبه، ظنا منهم أنه قد غلط، و لم یجعل فیه سما، لما رأوا محمدا و صحبه لم یصبهم مکروه.
و جاءت بنت عبدالله بن أبی الی ذلک المجلس المحفور تحته، المنصوب فیه ما نصب، و هی کانت دبرت ذلک، و نظرت فاذا ما تحت البساط أرض ملتئمة، فجلست علی البساط واثقة، فأعاد الله الحفیرة بما فیها، فسقطت فیها و هلکت فوقعت الصییحة. فقال عبدالله بن أبی ایاکم [و] أن تقولوا: انها سقطت فی الحفیرة، فیعلم محمد ما کنا دبرناه علیه. فبکوا [و قالوا:] ماتت العروس - و بعلة عرسها کانوا دعوا رسول الله صلی الله علیه و آله - و مات القوم الذین أکلوا فضلة رسول الله صلی الله علیه و آله، فسأله رسول الله عن سبب موت الابنة و القوم؟
فقال ابن أبی: سقطت من السطح، و لحق القوم تخمة، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: [الله] أعلم بما ذا ماتوا، و تغافل عنهم [1] .
پی نوشت ها:
[1] التفسیر المنسوب الی الامام العسکری علیهالسلام: 188 ح 89، بحارالأنوار 17: 328.