پاسخ به:مبحث شصت و هشتم طرح صالحین: "چگونه خود را ارزیابی کنیم؟"
یک شنبه 13 مهر 1393 10:08 AM
معرفت نفس
آنچه از روايات استفاده مي شود اين است كه شناخت خود (معرفت نفس ) يكي از بهترين راههاي شناخت حق است : شخصي نزد پيامبر گرامي اسلام (ص ) آمد و عرض كرد كه راه شناخت حق چيست ؟ فرمود: شناخت خود. »فقال يا رسول الله كيف الطريق الي معرفه الحق ؟ فقال (ص ) معرفه النفس «, (مستدرك الوسائل , ج 11, ص 138). جمله »من عرف نفسه فقد عرف ربه ; هر كس خود را شناخت خدا را شناخته است «, (بحارالانوار, ج 2, ص 32) كه از پيامبر اسلام و اميرمومنان و ديگر ائمه اطهار(ع ) نقل شده است , بسيار معروف است و شيعه و سني آن را نقل كرده اند. چون انسان مخلوق خداست و به تعبير قرآن نشانه و آيت الهي است (فصلت , آيه 53) و شئون و حالات نفس بهره اي از صفات الهي را داراست . اگر به نفس و ويژگي هاي آن شناخت پيدا كند, امكان اين كه معرفت نسبي به خداوند و صفات او حاصل شود نيز وجود دارد. البته علم به كنه ذات حق محال است »ولايحيطون به علما«, (طه , آيه 110). عنقا شكار كس نشود دام پس گير». شناخت صفات و افعال الهي نيز در حد علم محدود انساني امكان پذير است . اما چرا اين شناخت نسبي و محدود است ؟ پاسخ روشن است . زيرا هر آفريده اي در حد خود و به ميزان عظمت و پيچيدگي و حكمتي كه در آن به كار رفته است , مي تواند پرده اي از عظمت و حكمت خالق هستي بخش را نشان دهد. در حقيقت هر موجودي همانند آينه كوچكي است كه كه تنها بخش كوچكي از عظمت و حكمت و قدرت »رب العالمين « را در خود منعكس مي كند. تذكر چند نكته : 1- شناخت نفس و روح نزديكترين راه ها براي شناخت حق است . زيرا انسان بزرگترين و جامعترين مظهر وجودي حق تعالي است . اما شناخت نفس با تصفيه باطن و تزكيه دل حاصل مي شود و اگر انسان به اين مهم رسيد, به بهترين شناخت يعني شناخت شهودي از حق مي رسد. »لم اعبد ربا لم اره «, (نهج البلاغه , خطبه 178). 2- مقصود از »من عرف نفسه « عمدتا شناخت جنبه و بعد روحاني انسان است ; يعني , هر كس حقيقت روح و نفس خود را بشناسد, به همان ميزان معرفت به حضرت حق پيدا خواهد كرد. چرا كه روح انسان از بزرگترين مظاهر وجود خداوند است . هر چند شناخت بعد جسماني انسان نيز همانند ساير مظاهر طبيعت , در شناخت خداوند موئثر است . ليكن شناخت نفس و روح كه از طريق تصفيه باطن و تزكيه روح حاصل مي شود, شناختي حضوري و شهودي است كه بهترين نوع شناخت است . 3- آنچه كه در روايات بيان شده , ناظر به رابطه معرفت نفس و رسيدن از آن به معرفت خداوند است نه بالعكس . هر چند شناخت خداوند نيز ما را به مرتبه اي از شناخت مخلوقات او كه تجلي و مظهر وجودي او هستند, رهنمون مي سازد. 4- اين كه فرموده ايد »از آنجا كه معرفت خداوند به شكل كامل ممكن نيست پس معرفت نفس هم به شكل كامل ممكن نيست «, بايد گفت هيچ تلازمي ميان اين دو نيست . اين كه معرفت خداوند به عنوان موجود لايتناهي و نامحدود براي موجود محدود به نام انسان ممكن نيست , لازمه اش اين نيست كه انسان نتواند به وجود محدود خودش نيز شناخت كامل پيدا كند.