0

بخشی زیبا از کتابی که خوانده‌ام

 
RezaKoochooloo
RezaKoochooloo
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : مهر 1393 
تعداد پست ها : 12

پاسخ به:بخشی زیبا از کتابی که خوانده‌ام
جمعه 11 مهر 1393  9:23 PM

تقریباً تمام نظریه‌های مشهوری که تا پیش از نیمه‌ی قرن بیستم در مورد قدرت پرداخته شده بودند – به استثنای درخشانِ نیچه – در چارچوب کلاسیکِ اندیشمندان آنگلوساکسون تولید شده بودند. برای رده‌بندی آرای اندیشمندانی که در این قالب اندیشیدند و قدرت را صورت‌بندی کردند، راه‌های گوناگونی موجود است. اگر شیوه‌ی صورت‌بندی از مفهوم «اندرکنش قدرت‌مدار» را مبنا بگیریم، به تقسیم‌بندی مشهوری دست می‌یابیم که اندیشمندان کلاسیک را به دو قطبِ کشمکش‌گرا یا توافق‌گرا تقسیم می‌کند. بر مبنای این رده‌بندی، دو نوع نگاه متمایز در مورد قدرت و شیوه‌ی تأثیر آن ممکن است: نگرشی که بازی‌های قدرت را دارای حاصلِ جمع صفر – و در نتیجه همواره برنده/بازنده – می‌پندارد، و دیدگاهی که این بازی‌ها را در چارچوبی مسالمت‌جویانه – هم‌چون نوعی هم‌کاری و بازی برنده/برنده – مجسم می‌سازد.
 
بی‌تردید مشهورترین اندیشمند رده‌ی کشمکش‌گرا مارکس است، و اصولاً این جفت متضاد معنایی بر مبنای آثار وی پدیدار شد. مارکس معتقد بود که تبادل قدرت در میان کنش‌گران اجتماعی – که از دید او به طبقه تحویل می‌شدند – ماهیتی جدل‌گونه و دیالکتیکی دارد. به این ترتیب، در ابعاد کلان اندرکنش طبقه‌های اجتماعی بر هم در قالب دیالکتیک قدرت و کشمکش بر سر منابع تجلی می‌یافت. تعمیم‌هایی از این الگوی کلی را می‌توان در سطحی فردی نیز فرض کرد و به این ترتیب سطوحی متفاوت از نظریات کشمکش را ایجاد کرد.
 
مارکس قدرت را به شکلی مجزا و هم‌چون کلیدواژه‌ای بنیادین مورد استفاده قرار نداده و بیش‌تر در قالب مفاهیمی خاص مانند قدرت اقتصادی یا قدرت نظامی بدان اشاره کرده است. از دید وی، قدرت در ساختار اجتماعی ریشه دارد، و با معیارِ دستیابی به منابع اقتصادی سنجیده می‌شود. مارکس قدرت را هم‌تای ظرفیتی برای کردار در نظر می‌گرفت که توسط جایگاه اجتماعی و روابط تولیدی حاکم بر آن جایگاه تعیین می‌شد. از این رو، قدرت در نگرش او مفهومی حاشیه‌ای و ثانویه بود که زیر تأثیر فرصت‌های برآمده از دل ساختار شکل می‌گرفت و زاییده می‌شد.
 
این برداشت ساختارگرایانه از قدرت در آثار مارکسیست‌های ساختارگرای فرانسوی به اوج خود دست یافت. به ویژه در آثار آلتوسر و پولانزاس، مفهوم قدرت به کل از سوژه‌ی انسانی تفکیک شد و به ساخت‌های ایدئولوژیک اقتصادی، و نظامی جامعه تحویل گشت. در مدل پولانزاس، قدرت به صورت «تواناییِ یک طبقه برای تحقّقِ منافعِ عینیِ خویش، بر ضدِ منافعِ سایرِ طبقات» تعریف شده است[۱]. تعریفی متکی بر جدل همیشگی و تعارض دایمی منافع، که از سویی توجه به منابع و منافع را نشان می‌دهد، و از سوی دیگر این دو مفهوم را به مرجعی بحث‌برانگیز مانند طبقه مربوط می‌سازد. از دید پولانزانس افراد چیزی جز پشتیبانان اجرایی این فرآیندهای طبقاتی نیستند و خودشان حامل قدرت دانسته نمی‌شوند.
 
نسخه‌ای روان‌شناختی‌تر از دیدگاه مارکس، که با توجه‌ای بیش‌تر به سوژه‌ی خودمختار همراه است، در آثار جدیدتر اعضای حلقه‌ی فرانکفورت و نومارکسیست‌هایی که در پی آمیختن مارکس با فروید بودند دیده می‌شود. برداشت فروم در مورد انگیزه‌ها و زیرساخت‌های منتهی به ظهور فاشیسم و چگونگی تحویل شدن قدرت کنش‌گران اجتماعی به گرانیگاهی به نام رهبر یا پیشوا نمونه‌ای از آثار خلق‌شده در این چارچوب است.[۲]
 
با وجود این، مشهورترین روایت از این میان را مارکوزه به دست داده است[۳].
 
این روایت به ویژه در جریان انقلاب سال ۱۹۶۸ در فرانسه شهرت زیادی به دست آورد و نام او را بر سر زبان‌ها انداخت. فروم در کتاب گریز از آزادی، جوهره‌ی اصلی قدرت، یعنی آزادی را هم‌چون عنصری مزاحم و ترساننده برای سوژه‌های اتمی‌شده و سرگردان تصویر کرده بود. مارکوزه این برداشت را یک گام دیگر به جلو برد و ادعا کرد که در عصر مدرن خودِ مفهوم آزادی به ابزاری برای انقیاد تبدیل شده است. از دید او، امکانات رفاهی و شاخه‌زایی راهبرده‌ای لذت‌جویی در زمانه‌ی ما، زمینه را برای فن‌آوارنه شدنِ این روندِ تولید گزینه‌های نو فراهم آورده‌اند. از این رو سوژه‌ی اجتماعی‌شده‌ی امروزین، در سپهری مصنوعی و ساختگی از گزینه‌های لذت‌بخش غرقه شده است. و این حق را دارد که بیش‌تر و بیش‌تر انتخاب کند؛ یعنی نوعی آزادی گسترش‌یابنده، ولی تنظیم‌شده و لگام‌خورده دایره‌ی محدود انتخاب‌های فردی را با تفکیک افراطی حالات مختلف لذت‌جویی مجاز، پذیرفتنی و دل‌پذیر می‌نماید.
 
از دید مارگوزه این تکنولوژی تولید رضایت در ارتقای سطح زندگی و افزایش رفاه مادی بازتاب می‌یابد. ظهور طبقه‌ی کارگران یقه‌سپید انعکاسی از این روند در سطح طبقاتی است. تمام این روندها برای این تنظیم شده‌اند که کنش‌گران انسانی در سطوحی ویژه و در دامنه‌ای محدود و مجاز دست به انتخاب بزنند و در نتیجه دگرگونی ریشه‌ای جامعه را به تعویق اندازند.
 
 
شروین وکیلی، نظریه‌ی قدرت، فرگرد دوم: مفهوم کلاسیک قدرت، نشر شورآفرین، چاپ اول ۱۳۸۹، صص ۸۵–۸۸. (این کتاب در اصل پایان‌نامه‌ی دوره‌ی دکتری مؤلف در رشته‌ی جامعه‌شناسی از دانشگاه علامه طباطبایی است.)
 
 

۱. پولانزانس، ۱۳۷۰. 

۲. فروم، ۱۳۷۵. 

3. Marcuse, 1955. 

تشکرات از این پست
omiddeymi1368 salma57 borkhar shayesteh2000
دسترسی سریع به انجمن ها