پاسخ به:مبحث 67 طرح صالحین: فضایل حضرت علی و حضرت فاطمه
چهارشنبه 9 مهر 1393 3:56 PM
كرامتى از فاطمه زهرا
در عباس آباد هند جمعى از شيعيان در ايام عاشوراى حسينى جمع شدند كه شبيه حضرت عباس (عليه السلام) بسازند. شخصى كه رشيد و تنومند باشد نيافتند، تا آن كه جوانى را پيدا كردند كه پدرش از دشمنان اهل بيت (عليه السلام) بود.
او را شبيه كردند و مراسم تعذيه را بر پا نمودند. چون شب شد به خانه آمد. پدرش از او پرسيد: كجا بودى ؟ چون از كار پسرش آگاه گرديد، بسيار عصبانى شد و گفت : مگر عباس را دوست مى دارى ؟
جوان گفت : آرى ، جانم به فداى او باد.
پدر گفت : اگر چنين است بيا تا دستهاى تو را به ياد دست بريده عباس قطع نمايم .
آن جوان دست خود را دراز كرد و پدرش دستش را بريد. مادرش گريان شد و گفت : اى مرد! چرا از فاطمه زهرا(سلام الله عليها) شرم نكردى ؟
آن مرد گفت : اگر فاطمه را دوست دارى بيا تا زبان تو را هم قطع كنم .
پس زبان زن را هم بريد و در آن شب هر دو را از خانه بيرون كرد و گفت : برويد و شكوه مرا پيش عباس نمائيد. آن دو به عباس آباد آمدند و به مسجد محله رفته ، نزديك منبر تا به سحر ناله كردند.
آن زن گويد: چون صبح نزديك شد، زنانى چند را ديدم كه آثار بزرگى از جبهه ايشان ظاهر بود. يكى از آنها آب دهان بر زخم زبان مى ماليد، فى الحال زبانم التيام يافت ، دامنش را گرفتم و عرض كردم : جوانى دارم كه دستش بريده و بى هوش افتاده و به فريادش برس .
فرمود: آن هم صاحبى دارد.
گفتم : تو كيستى ؟
فرمود: من فاطمه مادر حسين (عليه السلام) هستم . اين بگفت و از نظرم غايب شد.
پس به نزد فرزندم آمدم ، دستش را ديدم كه خوب شده است . پرسيدم : چگونه چنين شده است ؟
پسر گفت : در اثناى بى هوشى جوان نقابدارى ديدم ، به بالينم و فرمود: دست را به جاى خود بگذار، پس نظر كردم هيچ اثر زخمى در آن نديدم .
گفتم : مى خواهم دست تو را ببوسم . ناگاه اشكش جارى شد و فرمود: اى جوان ! معذورم دار كه دستم را كنار نهر علقمه جدا كردند.
عرض كردم : شما كيستى ؟
فرمود: منم عباس بن على (عليه السلام) پس از نظرم غايب گرديد