وجود پاک مرا چند می خری؟
جمعه 26 آذر 1389 1:43 AM
« آقا ! وجود پاک مرا چند می خری؟»
- « به به! چه چشم ناز و قشنگی! چه دختری!
چرخی بزن ، ببینمت آیا مناسبی
یا نه شبیه کولی دیروز، لاغری !
اسمت چه بود؟ اهل کجایی؟ ندیدمت! ...»....
دختر، هراس، دلهره: «ها ؟ چی؟ بله! ... پری!
اهل حدود چند خیابان عقب ترم »
- «نزدیک نانوایی سنگک ؟» - « نه ! بربری »
چیزی به مرگ دامن پاکش نمانده بود
زیر نگاه هرزه ی یک مرد مشتری
- « کمتر حساب کن» ... وَ موبایلش : « الو! بله !»
- «امشب بیا به خانه ی آقای اکبری»
- « زن هم مصیبت است! بله! چشم! آمدم !
هی گفت مادرم که چرا زن نمی بری!»
از خیر او گذشت و فقط گفت: «حیف شد!
امشب برو سراغ خریدار دیگری»
دختر به فکر نان شبش بود و داد زد :
«حتی مرا به قیمت کمتر نمی خری ؟