پاسخ به:مبحث شصت و ششم طرح صالحين: دفاع مقدّس
دوشنبه 31 شهریور 1393 6:16 PM
حاج حسین و راننده اش هر دو ترکش خورده بودند و هر دو هم از راه گلو و سینه مجروح شده بودند. همین طور خون فواره می زد و سر و سینه شان را سرخ می کرد.
با سرعت به سمت حاجی رفتیم تا به او کمک کنیم اما حاجی اجازه نداد و تند تند یا سر و دست اشاره می کرد به راننده اش و می گفت : اول اون! اول اون!
یکی دو تا از بچه ها بلند شدند و رفتند سراغ راننده ، لب های حاجی می جنبید : اون امانته دست من ...
بی هوش شد و بعد از آن من دیگر ندیدمش ، حسین پرواز کرد ...
به نقل از یکی از همرزمان شهید خرازی
منبع www.valfajrha.blogfa.com
نور است خمینی و عدویش ظلمات
بر خامنه ای حسین دوران صلوات