پاسخ به:مبحث شصت و ششم طرح صالحين: دفاع مقدّس
شنبه 29 شهریور 1393 2:34 PM
توی کانال نزدیک دریاچه ماهی منطقه عملیاتی کربلای 5 نشسته بودیم.یک روز بیشتر نبود که اینجا رسیده بودیم .طرف صبح بود برای ما صبحانه کیک اسفنجی اوردن . چیزی نگذشت بود که خبر دادن شیمیایی زدن . به ما اموزش داده بودن که هر وقت اعلام شد شیمیایی به هیچ وجه خوراکی ها رو نخوریم.
خیلی دلم میخواست بخورم اخه هم گرم بود و تازه و هم گرسنه . (در عوض نهار سبزی پلو و گوشت آوردن . تو پلاستیک ریخته بودن جاتون خالی خوشمزه بود.)
نزدیک من حدود 2 و 3 متر اون طرف تر سنگر خدمه یک چهار لول ضد هوایی بود .
با چشم خودم دیدم وقتی یک نفر پشتش ضد هوایی میشنه بعد 5 دقیقه مثل یک آدم موجی باید دو نفری دستش رو بگیرن و بیارن پائین و یک قرص به زور بکنن توی دهانش تا آروم بشه.
تجسم کنید. اینقدر صدا و موج انفجار گلوله های ضد هوایی بلند بود که بعد چند دقیقه اون نفر موج گرفته میشد و از ادامه تیر اندازی به سمت هواپیمای دشمن باز می ماند.
اون وقت دوستاش از روی صندلی ضد هوایی پائین می اوردن و ...
گوشه ای از ایثار و فداکاری برای دین و وطن.
چشم برندار ازم می پاشه زندگیم