با هم قرآن بخوانیم: صفحه 43
شنبه 19 مهر 1393 8:11 AM
صفحه چهل و سوم قرآن آیات 257 تا 259 سوره بقره
با قرائت استاد خلیل الحصری
اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم
مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ
خداوند سرور كسانى است كه ايمان آوردهاند آنان را از تاريكيها به سوى روشنايى به در مىبرد و[لى] كسانى كه كفر ورزيدهاند سرورانشان [همان عصيانگران=] طاغوتند كه آنان را از روشنايى به سوى تاريكيها به در مىبرند آنان اهل آتشند كه خود در آن جاودانند
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَآجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رِبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ
قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ
فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ
آيا از (حال) آن كس كه چون خدا به او پادشاهى داده بود (و بدان مىنازيد، و) در باره پروردگار خود با ابراهيم محاجّه (مى)كرد، خبر نيافتى؟ آنكاه كه ابراهيم گفت: (پروردگار من همان كسى است كه زنده مىكند و مىميراند.) گفت: (من (هم) زنده مىكنم و (هم) مىميرانم.) ابراهيم گفت: (خدا(ى من) خورشيد را از خاور برمىآورد، تو آن را از باختر برآور.) پس آن كس كه كفر ورزيده بود مبهوت ماند. و خداوند قوم ستمكار را هدايت نمىكند.
أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىَ يُحْيِي هََذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ
مِئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِئَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَى
طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِّلنَّاسِ وَانظُرْ إِلَى العِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا
ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
يا چون آن كس كه به شهرى كه بامهايش يكسر فرو ريخته بود، عبور كرد؛ (و با خود مى)گفت: (چگونه خداوند، (اهل) اين (ويرانكده) را پس از مرگشان زنده مىكند؟). پس خداوند، او را (به مدت) صد سال ميراند. آنگاه او را برانگيخت، (و به او) گفت: (چقدر درنگ كردى؟) گفت: (يك روز يا پارهاى از روز را درنگ كردم.) گفت: ((نه) بلكه صد سال درنگ كردى، به خوراك و نوشيدنى خود بنگر (كه طعم و رنگ آن) تغيير نكرده است، و به درازگوش خود نگاه كن (كه چگونه متلاشى شده است. اين ماجرا براى آن است كه هم به تو پاسخ گوييم) و هم تو را (در مورد معاد) نشانهاى براى مردم قرار دهيم. و به (اين) استخوانها بنگر، چگونه آنها را برداشته به هم پيوند مىدهيم؛ سپس گوشت بر آن مىپوشانيم.) پس هنگامى كه (چگونگى زنده ساختن مرده) براى او آشكار شد، گفت: ((اكنون) مىدانم كه خداوند بر هر چيزى تواناست.)
|
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش