0

چند سطر یادگاری

 
moradi92
moradi92
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 3481

پاسخ به:چند سطر یادگاری
چهارشنبه 30 مهر 1393  11:42 AM

گویند سلطان محمود غزنوی جلوی پلکان قصر ایستاده بود
که یکی از شعرای درباری (عوفی) را دید
و از او خواست که وقتی سلطان پا به پله اول می‌گذارد مصراعی بگوید
که سلطان حکم قتلش را بدهد
و وقتی سلطان پا به پله دوم گذاشت
مصراع دوم را چنان بگوید
که نه تنها اثر مصراع اول را از بین ببرد
بلکه شاعر را شایسته پاداشی گران کند
و همینطور در ادامه …

شاعر قبول کرد و سلطان پا به پله اول گذاشت…

.
سالها بود تو را می کردم
همه شب تا به سحرگاه دعا
یاد داری که به من می دادی
درس آزادگی و مهر و وفا
.
همه کردند چرا ما نکنیموصف روی گل زیبای تو را

تا ته دسته فرو خواهم کرد
خنجر خود به گلوگاه نگاه

تو اگر خم نشوی تو نرود
قد رعنای تو از این درگاه

مادرت خوان کرم بود و بداد از پس و پیش
به یتیمان زر و مال و به فقیران بز و میش

یاد داری که تو را شب به سحر می‌کردم
صد دعا از دل مجروح پریشان احوال
وه که بر پشت تو افتادن و جنبش چه خوشست
کاکل مشک فشان با وزش باد شمال
عوفی خسته اگر بر تو نهد منع مکن
نام عاشق کشی و شیوه آشوب احوال

(عوفی اصفهانی)

 

کاش میشد زمان چند سال، به عقب برگرده!!

اون وقت، حتماً یه راه دیگه رو میرفتم و الان اینجای زندگی نبودم!!

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها