پاسخ به:اشعار دفاع مقدس
دوشنبه 31 شهریور 1393 6:41 PM
مردان تيغ
باز امشب ياد لشكر كردهام
ياد سرداران بىسر كردهام
باز امشب ياد ياران شهيد
پردهى بغض گلويم را دريد
ياد مردانى ز نسل بوتراب
شرمگين از خونشان صد آفتاب
ياد گمنامان « تيپ ذوالفقار »
مىكند باز اين دلم را بىقرار
ياد مردانى كه بىسر بودهاند
با شقايقها برادر بودهاند
ياد غواصان « گردان حبيب »
سينه سرخان صميمى و نجيب
ياد سوسنگرد و « تيپ نينوا»
ياد « بهمنشير » و شبهاى دعا
ياد سرداران عاشورا ، خدا
مىبرد دل را به سمت « كربلا »
مىبرد آنجا كه آغاز است و بس
مىبرد آنجا كه پرواز است و بس
مىبرد « اروند » و نجوا مىكند
در دلم صد شور برپا مىكند
مىبرد بىدغدغه ، بىادعا
كو به كو تا سرزمين لالهها
در جزيره مىبرد ، مجنون كند
چون بلمها باز غرق خون كند
مىبرد آنجا كه پرپر مىشديم
تا همان جا كه كبوتر مىشديم
برد و آخر كار دستم داد عشق
باز هم امشب شكستم داد عشق
ياد « خرمشهر » و « آبادان » بخير
ياد « مهران » ، ياد « حاج عمران » بخير
آى « سوسنگرد » ، سردارت كجاست
آن قديمى ياور و يارت كجاست
آن علمدار رشيد جبههها
آن دلاور مرد ميدان بلا
آن تجلايى كه مرد مرد بود
مرد تيغ و زخم و مرد درد بود
واژهها امشب مرا يارى كنيد
ماندهام آخر شما كارى كنيد
بارها داغ برادر ديدهام
داغ گل ، داغ صنوبر ديدهايم
زخمها از تير و خنجر خوردهايم
دل به دست عافيت نسپردهايم
بارها ما مرگ خود را ديدهايم
در هواى مرگ خود رقصيدهايم
باز امشب ياد لشكر كردهام
ياد از آن سردار بى سر كردهام
با توام اى « باكرى » اى هم نبرد
اى برادر ، همنفس ، همراز درد
بى تو اينجا بوى غربت مىدهد
بوى غفلت ، بوى تهمت مىزند
ديگر اينجا منطق باروت نيست
هيچ كس را صحبت از « ماووت » نيست
با تو بودم تا دعايم گم نبود
اشك و آه و سوزهايم گم نبود
پيرهن گم كردهام همرنگ خاك
پيرهن ، زخمى و خونى ، چاك چاك
پيرهن ساده ، صميمى ، بىريا
پيرهن تن پوش مردان خدا
پيرهن بوى خدا مىداد حيف
بوى دشت نينوا مىداد حيف
پيرهن بى تو دلم طوفانى است
چشمهايم باز هم بارانى است
پيرهن دل با غم تو آشناست
دل اسير غربت آئينههاست
باز من چوب ملامت مىخورم
بى تو از پشتم جراحت مىخورم
پيرهن زخم زبانم مىزنند
باز هم آتش به جانم مىزنند
« فاو» تا « فاو» اين دلم در شيون است
صد « شلمچه » درد امشب با من است ...
عشق زير آتش خمپاره ماند
بينوا دل ، باز هم بيچاره ماند
یا صاحب الزمان علیه السلام