0

«و جعلنا»

 
moradi92
moradi92
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 3481

«و جعلنا»
جمعه 14 شهریور 1393  1:48 PM

روايت‌ جانباز «سيد شهاب‌الدين بسام تبار» از عمليات والفجر2 در تابستان سال62 

جالب‌تر از نديدن سربازان عراقي، وجود يك ستون پنجم در بين ما بود. عراقي‌ها براي اعلام وجود، به صورت رگباري گلوله شليك مي‌كردند. به محض شليك اين گلوله‌ها، يكي از داخل ستون فرياد زد كه «بياييد پايين» و به سمت عراقي‌ها حركت كرد.
«سيد شهاب‌الدين بسام تبار» كه امروز از ورزشكاران پارالمپيكي كشور است از حضور در عمليات والفجر2 در شمال‌غرب كشور برايمان مي‌گويد. حضوري كه براي رزمندگان ايراني با معجزاتي باورنكردني همراه بوده‌است. بسام‌تبار در سال 61 و در 18 سالگي عازم جبهه‌ها و در اولين اعزام راهي كردستان مي‌شود. هنگام تشكيل تيپ سيدالشهدا(ع) در سال 61 وارد اين تيپ مي‌شود و تا سال 64 كه جانباز قطع نخاع ‌شد در جبهه‌ها حضوري مستمر داشته است. او در عمليات والفجر2 مسئول گروهان بوده و از نزديك همه اتفاقات آن روزها را شاهد بوده است. آنچه مي‌خوانيد روايت او از عمليات والفجر2 در تابستان سال 62 است. 

در دفاع مقدس به سلسله عمليات‌هايي با عنوان والفجر برمي‌خوريم. اين عمليات‌ها چه اهدافي را دنبال مي‌كردند؟
به هر روي درست است كه نام والفجر در سري عمليات‌هاي جنوب، غرب و شمال‌غرب كشور يكي بوده ولي ‌اهداف هر عمليات با ديگري تفاوت داشت. از سال 61 نام والفجر براي برخي عمليات‌ها گذاشته شد و قرار بود تا والفجر 10 پيش بروند كه اينگونه هم شد و تا والفجر10 عمليات انجام داديم.  مي‌توان اهداف كلي اين عمليات‌ها را پيشروي در خاك دشمن، ‌پس‌گيري مناطق از دست رفته، از كار انداختن ماشين جنگي دشمن يا انجام عمليات ‌ايذايي دانست. در كل مي‌خواستيم از آن بن‌بستي كه پس از فتح خرمشهر بر ما تحميل شده بود خارج شويم.  اهداف عمليات‌هاي آن زمان بنا به شرايط و تشخيص فرماندهان فرق مي‌كرد. بعد از عمليات‌هاي رمضان، ‌فتح‌المبين و بيت‌المقدس، عمليات‌هاي والفجر شروع شد. والفجر مقدماتي در زمستان 61 اولين عمليات بود. بعد عمليات والفجر1 در ارديبهشت 62 شروع شد و بعد از آن در اواخر تير و همچنين در مرداد ماه عمليات والفجر2 را داشتيم. 


كمي در مورد عمليات والفجر2 توضيح دهيد؟
عمليات والفجر 2حاصل همكاري سپاه و ارتش بود. تيپ و لشكرهايي از سپاه و ارتش در محدوده منطقه حاج عمران عمليات را انجام دادند. فرماندهي تيپ شهدا بر عهده شهيد كاوه بود. منطقه خيلي صعب‌العبور بود ولي نيروهاي ايراني توانستند عملياتي موفقيت‌آميز داشته باشند.  چون عمليات والفجر2 بعد از شهر پيرانشهر انجام شد و در منطقه حاج‌عمران بود به تيپ سيدالشهدا اعلام شد كه از جاده پلدختر به اسلام‌آباد غرب حركت كند و از آنجا هم به سمت نقده در آذربايجان شرقي انتقال پيدا كرديم. 
در خاك عراق پادگان حاج عمران وجود دارد كه خيلي برايشان مهم و حائز اهميت است. اگر از شهر پيرانشهر به سمت غرب حركت كنيد ارتفاع بلندي به نام «قميطره» وجود دارد كه در پايين آن مرز ايران و عراق و پادگان‌هاي مرزي دو كشور وجود دارد. ما در روزهاي اول از «قميطره» منطقه را مي‌ديديم. 
قبل از اينكه نيروها را ببريم خودمان از پيش براي بررسي منطقه وارد مي‌شديم. ارتفاع بلندي هم جلو به نام ارتفاع «كُدو» بود كه از بالاي آن، منطقه كاملاً ديده مي‌شد. آن ارتفاع به دست نيروهاي ايراني افتاده بود. از ارتفاعات «كدو» مي‌توانستيم محل استقرار عراقي‌ها را ببينيم آنها هم از ارتفاعي كه مستقر بودند بر پادگان حاج عمران تسلط داشتند. 
تپه‌اي در بالاي حاج‌عمران به نام «بلِزرد» وجود داشت. در اين تپه 60 نفر از نيروهاي ايراني مستقر بودند. عراق فشار زيادي مي‌آورد تا اين ارتفاع كوچك بالاي حاج عمران را پس بگيرد. رزمندگاني كه در آن تپه بودند گير مي‌افتند و ارتباطشان با بقيه رزمندگان قطع مي‌شود. عراقي‌ها 72 ساعت به آنها فشار آوردند كه منطقه را پس بگيرند. از آن 60 نفر كه مقاومت شديدي را انجام مي‌دادند 48 تن شهيد مي‌شوند و تنها 12 نفر زنده مي‌مانند. آن 12 نفري كه زنده مانده بودند بعدها تعريف مي‌كردند عراق هم از طريق توپخانه و تانك هم از طريق نفرات فشار خيلي زياد به آنها مي‌آورد. سه روز به اين رزمندگان نه غذايي رسيده بود و نه مهماتي. با هر چيزي كه داشتند مقاومت كردند و در مراحل بعدي عمليات آنها توانستند به خط بزنند و آنجا را آزاد كنند. 


از روند عمليات و ديده‌هاي خود بگوييد.
بالاتر از ارتفاعات «بلزرد» ارتفاعاتي بود كه ما از كدو آنجا را مي‌ديديم. قرار بود تيپ سيدالشهدا آنجا با دو گردان عمليات كند. گردان حضرت قمربني‌هاشم(ع) به فرماندهي شهيد محمد غزاني و حضرت علي‌اصغر(ع) به فرماندهي شهيد داود حيدري در اين عمليات حضور داشتند. بچه‌ها كاملاً ديده‌باني كرده بودند و بچه‌هاي اطلاعات، اطلاعات‌شان را جمع‌آوري كرده بودند. همه چيز براي عمليات آماده بود. 
طراح اصلي عمليات «حاج علي موحد دانش» بود كه او در همين عمليات والفجر2 به شهادت ‌رسيد. شبي كه قرار بود عمليات كنيم عمليات دو شب به تعويق افتاد. عصر به سمت محلي كه از لحاظ وجود مين، موانع و نيروهاي دشمن آلوده بود، حركت كرديم. زماني كه به آنجا رسيديم شب شده بود و بچه‌ها نماز مغرب و عشاء خود را خواندند و دوباره به سمت دشمن حركت كرديم. در منطقه‌اي كه حضور داشتيم تمام حواس بچه‌ها جمع بود تا سروصدا نكنند و باعث توليد نور و روشنايي نشوند. همه اين كارها را انجام داده‌ و خودشان را استتار كرده‌ بودند. 
به پاي منطقه دشمن رسيديم. دو گردان با جمعيتي حدود500 نفر در كنار هم بر روي زمين نشستند. فرماندهان مي‌خواستند بيسيم‌ها را روشن و فركانس آنها را تنظيم كنند تا بتوانند با بچه‌هاي عقب تماس بگيرند و موقعيت‌شان را اعلام كنند. به دليل شنود مكالمات توسط دشمن تا آن زمان بيسيم‌ها را روشن نكرده بودند. ممكن بود فركانس روي فركانس بيفتد و امكان شنود به وجود بيايد. 
هنگامي كه مي‌خواستند بيسيم‌ها را روشن كنند بچه‌ها دور بيسيم‌چي حلقه زدند تا جلوي نور چراغ دستگاه بيسيم را بگيرند. ما در كنار هلي‌كوپتري كه از قبل آنجا سقوط كرده بود نشسته بوديم. ناگهان ديديم از سمت راستمان و از ارتفاع كله‌قندي پنج، شش عراقي در حال آمدن به سمت پايين بودند. 
نصرالله سعيدي كه معاون گردان بود گفت هيچ‌كس هيچ حركتي نكند. سربازان از كردهاي عراق بودند و كردي حرف مي‌زدند. فقط به بچه‌ها گفتم «وجعلنا» بخوانيد. بچه‌ها «وجعلنا» را خواندند. نيروهاي دشمن به فاصله چند متري ما رسيده بودند و ما را نمي‌ديدند. ما كاملاً آنها را مي‌ديديم ولي آنها دو گردان كه روي زمين نشسته بود را نمي‌ديدند. هدف گرفتن ارتفاعات مسلط به پادگان بود. بعد از آن ارتفاعات تا كيلومترها ارتفاعي وجود نداشت و زمين حالت دشت پيدا مي‌كرد. 
آنها از كنار ما راه افتادند و به سمت ايران حركت كردند. چنين كاري در جبهه‌ها مرسوم بود. گشتي‌هاي 
دو طرف، منطقه را بازديد مي‌كردند و وضعيت اطراف را مورد بررسي قرار مي‌دادند. ممكن بود در همان موقع كمين هم بزنند. يا با زدن نارنجك و شليك گلوله به طرف مقابل اعلام ‌مي‌كردند كه ما آماده هستيم. به هر حال آنها از كنار ستون ‌گذشتند و ما را نديدند. اين از عجايب آن عمليات بود. وقتي كه آنها از ما فاصله گرفتند يك گروه دنبال‌شان حركت كرد تا در فرصت مناسب و در زمان شروع عمليات آنها را از بين ببرند. 


چه خاطره‌اي از اين عمليات داريد؟
جالب‌تر از نديدن سربازان عراقي، وجود يك ستون پنجم در بين ما بود. عراقي‌ها براي اعلام وجود، به صورت رگباري گلوله شليك مي‌كردند. به محض شليك اين گلوله‌ها، يكي از داخل ستون فرياد زد كه «بياييد پايين» و به سمت عراقي‌ها حركت كرد. با گوش‌هاي خودم شنيدم كه فرياد مي‌زد «عدو، عدو ايراني» و نيروهاي عراقي شروع به تيراندازي كردند. مجبور شديم همان‌جا عمليات را شروع كنيم. شدت تيربار دشمن به قدري زياد بود كه گلوله‌هايشان تا پايين پوتين من برخورد مي‌كرد. بچه‌ها از ارتفاع بالا رفتند و شكر خدا توانستند آن ارتفاع را بگيرند. زماني كه همه جا را گرفتيم بچه‌ها سنگرها را پاكسازي كردند. صبح شد و عراقي‌ها دوباره فشار زيادي مي‌آوردند. يك پاتك سنگين كرد. 
هليكوپتر در حال پياده كردن نيرو بود كه رزمندگان با آرپي‌جي آن را زدند. همه تكبير مي‌گفتند. بچه‌ها آنجا مقاومت زيادي انجام دادند و توانستند آن منطقه را بگيرند. براي عراق آن ارتفاعات خيلي مهم بود. منطقه حاج‌عمران و اطراف آن يك منطقه استراتژيك براي عراقي‌ها بود. با اضافه شدن ساير نيروها آنجا تثبيت شد و ديگر نگذاشتيم به دست دشمن بيفتد. والفجر2 عمليات مهمي براي كشور بود. در اين عمليات آن ارتفاعات از عراق گرفته شد و مورد پاكسازي قرارگرفت. 

 

منبع :روزنامه جوان

تشکرات از این پست
mehdi0014
دسترسی سریع به انجمن ها