کانال کمیل و پروانهای به نام ابراهیم هادی
جمعه 14 شهریور 1393 1:44 PM
سرم داغ شده بود، مشخصات ابراهیم هادی را می داد. با نگرانی نشستم و گفتم: آقا ابراهیم الان کجاست؟ گفت: تا آخرین لحظه که عراق آتش می ریخت زنده بود و به ما گفت "تا می تونید سریع بلند شید و تا کانال رو زیر و رو نکردن خودتان را نجات دهید".
عصر بود که حجم آتش کم شد، با دوربین به نقطه ای رفتم که دید بهتری روی کانال داشته باشم. آنچه می دیدم باور نکردنی بود. از محل کانال فقط دود بلند می شد و مرتب صدای انفجار می آمد. اما من هنوز امید داشتم. با خودم گفتم: ابراهیم شرایط بسیار بدتر از این را هم سپری کرده.
نزدیک غروب شد. من دوباره با دوربین به کانال نگاهی انداختم. احساس کردم از دور چیزی پیداست و در حال حرکت است. با دقت بیشتری نگاه کردم. کاملاً مشخص بود، سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند و در مسیر مرتب زمین می خوردند، بلند می شدند و زخمی و خسته به سمت ما می آمدند. معلوم بود از کانال می آیند. فریاد زدم و بچه ها را صدا کردم. به بقیه هم گفتم تیراندازی نکنید.
بالاخره آن سه نفر به خاکریز ما رسیدند. پرسیدم: از کجا می آیید؟
حال حرف زدن نداشتند. یکی از آنها آب خواست. سریع قمقمه را به او دادم. دیگری هم از شدت ضعف و گرسنگی بدنش می لرزید و سومی بدنش غرق به خون بود. وقتی سرحال آمدند گفتند: از بچه های کمیل هستند.