0

غزل شماره ۴۹۱: به چشم کرده‌ام ابروی ماه سیمایی

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۴۹۱: به چشم کرده‌ام ابروی ماه سیمایی
جمعه 2 مرداد 1394  3:15 PM

معاني لغات غزل (491)

به چشم كرده ام: نشان كرده ام، زير نظر گرفته ام، انتخاب كرده ام.

سبز خطّي: نوجواني كه موهاي تازه بر چهره اش مانند سبزه تازه روييده، ديده شود.

نقش بسته ام: تصور كرده ام، نگاشته ام.

نقش بسته ام، جايي: 1- در جايگاهي نقش كرده ام، 2- در محلي نقش بسته ام، در دل خود نقش كرده ام.

منشور: فرمان پادشاهي مهر ناكرده (علامه قزويني).

كمانچه ابرو: (اضافه تشبيهي) ابرو به كمانچه تشبيه شده.

طُغرا: خط و نقاشي با دنباله هاي قوسي و نيمدايره ها كه غالباً محرّرين در گرداگرد امضاء پادشاهان بر بالاي فرمان ترسيم مي كرده اند و رسميت فرمان را مي رسانيده است.

رسد به طغرايي: به امضاء و توقيع توشيح گردد.

سرم ز دست بشد: عنان اختيار عقل و انديشه ام از دست رفت، مغزم از كار افتاد.

چشم از انتظار بسوخت: چشمم در اثر انتظار كشيدن و نگريستن به سوزش افتاد.

مجلس آرا: آنكه با زيبايي و شيرين زباني و حركات خوش محفل را گرم كند.

مُكَدَّر: كدر و تيره، كنايه از كدورتِ غم.

كِرا كردن: كرايه كردن، ارزش داشتن، لايق بودن، كنايه از اينكه ارزش اين را دارد (علّامه قزويني).

كِرا مي كند تماشايي: تماشاي آن ارزش دارد.

روز واقعه: روز مرگ.

زمام: مهار.

زمام دل: اختيار دل.

مقام: جايگاه.

ز غمزه تيغ زنند: با اشارات چشم و ابرو و عشوه گري بكشند.

شبستان: خوابگاه، خانه اي كه درويشان شب در آن به سر مي برند.

نعيم خلد: نعمت و آسايش بهشت جاويدان.

حيف: دريغ.

دُرَر: (جمع دُر) گوهر، مرواريد.

نثار: افشاندن، به عنوان هديه چيزي به پاي كسي ريختن، هديه.

سفينه: 1- كشتي، 2- مجموعه و جُنگِ شعر.

معاني ابيات غزل (491)

(1) ابروي ماه رخساري را نشان كرده و برگزيده ام و صورت خيالي نوجواني را كه در جايي (محلي) است در دل خود نقش بسته ام.

(2) (و) انتظار دارم كه فرمان عشقبازي و مهرورزيِ من از آن منحني ابرو به امضاء و تأييد برسد.

(3) در انتظار ديدار سر و چشم محبوبي كه مجلس آرا و نقل محفل است مغزم از كار و چشمم به سوزش افتاد.

(4) دلم (از صوفي گري) تيره و تار گرفته است. خرقه‌ام را به آتش خواهم كشيد. بيا و تماشا كن كه ارزش ديدن را دارد.

(5) به هنگام مرگ، تابوتِ ما را از چوب سرو بسازيد، زيرا با داغ حسرتِ ديدارِ سرو قدّيْ از اين دنيا مي رويم.

(6) من بينوا اختيار دل خود را به دست كسي داده ام كه از اثر دل مشغولي به تاج و تخت، مجالي براي التفات به ديگران ندارد.

(7) در جايي كه خوبرويان با اشارات تيغ ابرو و غمزه چشم آدمي را از پاي در مي آورند، اگر سري در پيش پايي افتاده باشد تعجّب مكن.

(8) من كه خوابگاهم از ماه چهره او روشن است، پروايي كه به پرتو ستاره يي توجه كنم در خود نمي بينم.

(9) نعمت هاي بهشت چه ارزشي دارد؟ به دنبال خشنودي خاطر محبوب باش، چرا كه حيف است كه از دوست جز رضاي دوست چيز ديگري خواست.

(10) اگر دفتر و ديوان اشعار حافظ را به كنار دريا ببري، ماهيان از شوق مرواريدها را از ته دريا برآورده نثار مي‌كنند.

شرح ابيات غزل(491)

وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن

بحر غزل: مجتّث مثمّن مخبون اصلم

٭

جلال الدين مولوي:

بيامديم دگر بار سوي مولايي كه تا به زانوي او نيست هيچ دريايي

٭

سعدي:

شبي و شمعي و گوينده يي و زيبايي ندارم از همه عالم جز اين تمنايي

٭

عبيد زاكاني:

بدين صفت سر و چشمي و قد و بالايي كسي نديد و نشان كس نمي دهد جايي

٭

اين غزل را حافظ در اوايل حكومت شاه شجاع و به هنگامي كه در جلسات ادبي دربار شركت مي جسته است سروده و تلويحاً آرزوي تقرب و نزديكي بيشتر با سلطان وقت را دارد.

شاعر در دو بيت اول دلبستگي و اميد خود را به التفات شاه بيان داشته و در بيت سوم از شدت انتظار و طولاني شدن آن گله مند است. معروف است كه بيت پنجم اين غزل بسيار مورد توجه شاه شجاع قرار مي گيرد زيرا اين سلطان به زيبايي چهره و اندام مشهور و خود نيز بدان مي باليده است.

شاعر در بيت ششم صراحتاً طرفِ صحبت خود را معرفي كرده مي فرمايد اين كسي كه من تعريف او را مي كنم و به او دل بسته ام كسي است كه صاحب تاج و تخت سلطنتي است و به غير از تاج و تخت و امور حكومتي خود به كسي و چيزي توجه نمي كند.

از ويژگي هاي غزل سرايي حافظ يكي اين كه هرگاه شاعر بيت يا ابياتي در اوج فصاحت و بلاغت بسرايد خود بدان معترف شده و در پايان غزل بدان مي بالد. در اين غزل بيت:

به روز واقعه تابوت ما ز سرو كنيد كه مي رويم به داغ بلند بالايي

از شاهكارهاي شعر لطيف فارسي است و بدين سبب شاعر مي گويد اگر دفتر شعر من به كنار دريا برده شود ماهيان دريا مرواريد بر لب گرفته به پاي آن نثار خواهند نمود.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها