ماجرای حماسه «شهید ملاحسنی» در شکستن خط محاصره در مریوان
چهارشنبه 12 شهریور 1393 9:30 PM
حمدی همرزم شهید ملاحسنی روایت میکند: با بیسیم خبر دادند که گردان محاصره شده فرمانده گردان گفت دعا کنید تا کسی زنده برگردد. با بیست نفر از نیروهای تدارکات و شهید ملاحسنی به کمک بچهها رفتیم.
شهید حمیدرضا ملاحسنی در سال 44 در یکی از مناطق جنوب غرب تهران در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. هنوز محصل بود که جنگ میان ایران و عراق آغاز شد و او قصد رفتن به جبهه را کرد. در لشگر 27 محمد رسول الله حضور پیدا کرده و پیک گروهان شهید باهنر در گردان عمار شد. او در آبان ماه سال 62 طی عملیات والفجر4 در منطقه پنجوین عراق مفقودالاثر شد. کمی بعد مشخص شد که در 12 آبان 62 در جریان عملیات والفجر4 در منطقه کوهستانی پنجوین به همراه چند تن از همرزمانش مجروح شده و به دست نیروهای بعثی افتاده است. طبق اعلام نیروهای اطلاعاتی ایران، بعثیها مجروحان را به شهادت رسانده و در شهر سید صادق عراق به خاک سپرده بودند. این شهید والامقام والفجر4 بعد از 27 سال که در شهر سید صادق واقع در کردستان عراق به خاک سپرده شده بود طی عملیات کمیته جستجوی مفقودین کشف و به وطن بازگردانده شد. خاکسپاری او درنهایت در 12 مهر سال 89 انجام شد. شهید ملاحسنی که بدون هیچ نشانی مقرر شد به عنوان شهید گمنام در بوستان نهج البلاغه به خاک سپرده شود با 9 نشان در رویاهای صادقه مختلف سرانجام هویتش کشف شد.
جانباز «صاحب الرضا احمدی» همرزم شهید ملاحسنی به بخشی از خاطرات مشترک با شهید، در کتاب «راز رجعت» که نگاهی به مجاهدت و رجعت شهید ملاحسنی است و به کوشش ربابه امانی نوشته شده، میگوید: برای عملیات والفجر4 باید به منطقه پنجوین میرفتیم چند روز قبل ازعملیات گردان عمار شب راهی منطقهای به نام «شیخ صالح» شد. تدارکات را آنجا متمرکز کردیم بین راه به بچهها کمپوت و شکلات جنگی که شکلاتهایی مقوی بودند میدادیم. به مریوان رسیدیم از آنجا دوباره از تدارکات لشکر برای بچهها کمپوت گرفتیم سه روز در مریوان بودیم گردان آنجا چادر زد جایی که حنی یک انسان به آنجا پا نگذاشته بود.
شبی که رسیدیم حدود ساعت 9 شب بود بچهها تا چادر بزنند و شام بگیرند ساعت یک نصفه شب شد بالاترین نیرو را گردان عمار داشت بچهها بعد از نماز صبح و قبل از صبحانه یک رزم صبحگاهی داشتند. صبحگاه که به اطراف حرکت کردیم دو قبر کنده شده را کنار هم دیدم تعجب کردم آن محل را نشانه گذاری کردم شب برای کنجکاوی همان جا سر زدم و پشت درختهای بلوط پنهان شدم.
مهدی اسفندیاری و حمیدرضا ملاحسنی را دیدم که درون گودالها رفته بودند و نماز شب میخواندند و مناجات میکردند بعدها مزد خودشان را در دشت شیلر گرفتند. نزدیک عملیات همه بچههای گردان را حمام مریوان بردیم آن موقع مریوان شهرستانی کوچک و بیشتر شبیه دهات بود نیروهای تدارکات مسلح جلوتر از همه رفتند و حمام را قرق کردند چون خطر حمله کومله و دموکراتها بود. به همه بچهها لباس نو دادیم و آماده شروع عملیات شدیم.
گردان عمار جلوتر از همه گردانهای دیگر رفته بود من با نیروی تدارکات باید به گردان مهمات و آذوقه میرساندم با بیسیم خبر دادند که گردان محاصره شده فرمانده گردان اسماعیل لشکری که او هم در سال 66 در مانور شهادت و در خلیج فارس شهید شد میگفت: «دعا کنید تا کسی زنده برگردد». با بیست نفر از نیروهای تدارکات به کمک بچهها رفتیم.
طبق گفتههای فرمانده گردان که بعدها در جلسه گردان صحبت میکرد و رزمندگانی که از محاصره برگشتند چند نفر از بچهها از جمله حمیدرضا و مهدی اسفندیاری به همراه محمد دهقانی یا احمد خرم آبادی داوطلبانه جلو رفتند همراه آنها پانزده گلوله آرپیجی و تعداد زیادی نارنجکها را توی تانکهای T-72 بیندازند و مانع پیشروی تانکها شوند فداکاری این سه نفر باعث شد خط شکسته شود.
بعد از رسیدن تدارکات و نیروهای کمکی گردان توانست مقاومت بیشتری کند پس از اتمام عملیات دنبال جنازههای این سه نفر هم گشتیم اثری از آنها پیدا نکردیم پیکر شهدا را پشت تویوتا گذاشتیم عراقیهایی را هم که به اسارت گرفته بودیم درهمان تویوتا بالای سر شهدا بستیم و همه را به پادگان گرمک انتقال دادیم.