شرح غزل شماره ۴۷۲: احمد الله علی معدله السلطان
جمعه 2 مرداد 1394 2:20 PM
معاني لغات غزل (472)
احمد: (فعل مضارع متكلم وحده) حمد ميگويم، ستايش ميكنم و به معناي ستوده و از نامهاي پيامبراسلام (ص).
الله: (مفعول) خداي را.
علي: براي.
مَعدِلت: عدل.
السلطان: پادشاه.
احمد شيخ اويس حسن ايلخاني: احمد بن شيخ اويس بن حسن بزرگ كه از طرف مادري نسبتش به ايلخانان مغول مي رسيد و پدرش مؤسس سلسله آل جلاير است.
خان بن خان: خان فرزند خان.
مي زيبد: زيبنده است، سزاوار و شايسته و درخور است.
جان جهان: سبب حيات و زندگي جهان، جانِ عالم.
اقبال: بخت بلند.
مرحبا: (شبه جمله) آفرين بر تو، خوش آمدي، خير مقدم، بارك الله.
ارزاني: درخور، مستحق، لايق.
دولت احمدي: بخت بلند و اقبال محمدي، ايهاماً دولت سلطان احمد جلايري.
معجزه سبحاني: معجزه الهي، اشاره به معجزه شقّ القمر از جانب پيامبر.
جلوه: فروغ و عرضِ جمال.
جلوه بخت تو: بخت تو با جلوه گري و عرضِ وجود.
برشكن: بشكن، به يكسو قرار بده، چين و شكن بده.
كاكل: موي وسط سر.
كاكل تركانه: كاكل به شيوه تركان.
در طالع تُست: در بخت و طالع تو وجود دارد.
قاآني: اشاره به اوكتاي قاآن جانشين چنگيز خان مغول است و قاآن، در اصل لغت به معناي پادشاه بزرگ.
چنگز خان: چنگيز خاني.
بخشش و كوشش قاآني و چنگز خاني: بخشش مانند بخشش اوكتاي قاآني و كوشش مانند كوشش چنگيز خاني.
قدح گرفتن: شراب نوشيدن.
بُعد: دوري.
سفر روحاني: سير و سياحت روح بدون جسم كه در آن فاصله زمان و مكان مطرح نيست مانند ياد دوستي كه در فاصله دوري قرار دارد و به طرفه العين صورت مي گيرد.
گل پارسي: درختچهيي كه در سال چند ماه گلهايي مانند گل انار داده و بدون ميوه است و در قديم اين گلها را مانند گل زعفران صبح قبل از آفتاب چيده و براي درمان ورم پلك چشم و درد چشم به صورت دم كرده مصرف مي كرده اند و كنايتاً به فارس و شيراز اشاره دارد.
حبَّذا: (شبه جمله) خوشا، چه خوب و خوش است.
ميِ ريحاني: نوعي شراب قرمز است. در گذشته شرابهاي هر منطقه به همان نام مشهور و براي هر كدام خاصيت دارويي مشخصي قايل بوده اند و مي ريحاني را در احتقان قلب مؤثر ميدانسته اند.
خاكِ درِ يار: خاك آستانه يار كه به منزله سورمه و توتيا و سبب قوّت بينايي ديدگان مي شود.
معاني ابيات غزل (472)
(1) خداوند را به سبب عدالت سلطان احمد بن شيخ اويس بن حسن ايلخاني مي ستايم.
(2) خانِ پسرِ خان و شاهنشاهي از نژاد شاهنشاهان، كه اگر او را جانِ عالم بخواني، زيبنده اوست.
(3) چشمانم پيش از ديدار تو، بخت بلندت را ديده و بدان گرويد آفرين بر تو كه شايسته و درخورِ بخشايش خداوند قرار گرفته يي.
(4) اگر ماه بي اجازه تو برآيد، دولت و اقبال احمدي و معجزه الهي آن را به دو نيم كند.
(5) فروغ اقبال تو با جلوه گري خود شاه و گدا را به سوي خود مي كشاند چشم بد از تو دور باد كه مانند جان و محبوب عزيز و گرانقدري.
(6) به كاكل تركانه خود چين و شكن بده كه سخاوت اوكتاي قاآن و پشت كار چنگيز خان را در طالع تو مشاهده مي كنم.
(7) هر چند از تو دوريم، به ياد تو شراب مي نوشيم. در سير و سفر روحاني و معنوي فاصله و دوري راه مفهومي ندارد.
(8) درخت گل پارسي براي من غنچه شادي و خوشدلي را شكوفا نساخت اي خوشا رود دجله بغداد و شراب ريحاني آنجا.
(9) اگر سر عاشق بر خاك آستانه معشوق خاكسار نباشد، كي از رنج سرگرداني رهائي خواهد يافت.
(10) اي باد ملايم بامدادي، غباري از آستانه يار بياور تا حافظ چشم دل خود را با آن روشن سازد.
شرح ابيات غزل (472)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن
بحر غزل: رمل مثمّن مخبون اصلم
٭
سعدي:
كِبر يكسو نه اگر شاهد درويشاني ديو خوش طبع به از حورِ گره پيشاني
٭
خواجو:
كامت اين است كه هر لحظه ز پيشم راني وِردَت اين است كه بيگانه خويشم خواني
٭
همانطور كه در صفحات 27- 29 اين دفتر زير عنوان بررسي سير تحولات تاريخ پيش از زمان حافظ و در شرح خاندان اينجو بيان شد، به هنگامي كه حافظ 17- 18 ساله بود يعني در سال 736 سلطان ابو سعيد بهادر خان درگذشت و اِرپا خان از نوادگان چنگيز جانشين او شد و ديري نگذشت كه با شورش مردم، اِرپا خان معزول و موسي خان نواده ديگر چنگيز به جاي او نشست. موسي خان هم در سال 737 بدست سلطان محمد مقتول و سلطان محمد هم به نوبه خود در جنگ با امير شيخ حسن كوچك به قتل رسيد.
در سال 739 امير شيخ حسن كوچك در آذربايجان حاكم و عراق عجم در دست امير شيخ حسن بزرگ ايلخاني بود كه از طرف مادري نسبتش به ايلخانان مغول مي رسيد و اين شخص همان جدّ سلطان احمد ايلكاني ممدوح حافظ است كه مادرش دختر ارغوان و خواهر غازان خان و عمه ابو سعيد بهادر خان بوده است.
امير شيخ حسن بزرگ در جنگي با شيخ حسن كوچك مغلوب و به بغداد گريخت و در آنجا حكومت آل جلاير را بنياد نهاد كه همان حكومت ايلكانان يا ايلخانان باشد. سلطان احمد جلاير نوه اين بنيان گذارِ حكومت ايلخاني، در سال 784 در تبريز بر برادر خود سلطان حسين شوريده او را بكشت و بر آذربايجان و بغداد مسلط و تا سال 814 هجري حكومتش ادامه داشت كه در آن سال بدست قره يوسف به قتل رسيد.
اين سلطان احمد هر چند مردي بي رحم اما صاحب ذوق و هنر و خوش طبع و هنر پرور بود و به حافظ نيز ارادتي وافر داشت و پيوسته او را دعوت به مسافرت به تبريز و بغداد مي نمود ليكن حافظ كه در طول عمر خود اينهمه كشت و كشتار را ديده بود صلاح خويشتن را در اقامت در شيراز و در كنار حكومت آل مظفر بويژه شاه شجاع دانسته كه هر چند اين طايفه نيز در جنگ و جدال دست كمي از آل جلاير نداشتند اما بالنّسبه از اعتدال بيشتري برخوردار بودند.
اجمالاً كسي كه حافظ او را در اين غزل مدح گفته سلطاني هنرپرور و مقتدر بود كه به كرّات از حافظ خواسته بود تا در دربار او مقيم شود و از آنجا كه حافظ با اين مسافرت موافق نبود و به حكم احتياط در پاسخ سلطان احمد اين غزل را سروده ارسال نمود. و اين همه توضيحات ما براي شكافتن اين مطلب است كه خواننده محترم مانند بعضي از اديبان محترم دچار قضاوت سطحي نشده و غزلي را كه مدح سياسي است به حساب مدح و تملق و چاپلوسي حافظ نگذارند.
شاعر در بيت چهارم اشاره به معجزه شقّ القمر حضرت ختمي مرتبت و آيه هاي 1- 2 سوره القمر نموده است و منظور او از دولت احمدي دولت محمد بن عبدالله (ص) و معجزه الهي است كه ايهامي به دولت سلطان احمد نيز دارد.
همچنين، در بيت ششم اشاره به بخشش قاآن و كوشش چنگيز مي كند. بايد دانست كه طبق اسناد تاريخي اوكتاي قاآن مردي سخيّ الطبع و گشاده دست و چنگيز مردي با پشتكار و اراده توانا بود و شاعر بدان سبب اجداد سلطان احمد را ستوده تا او را وارث اين صفات نيك به حساب بياورد و در بيت هفتم محترمانه عذرخواهي از رفتن به سفر كرده و مي فرمايد دل من به تو نزديك است!
شاعر بنا به مصلحت روزگار در بيت هشتم اين غزل مراتب نارضائي خود را از اقامت در فارس بيان مي دارد اما پر واضح است كه اين يك تعارف بيش نيست همانطور كه در غزلي ديگر و با همين محظور، در پاسخ همين سلطان، به حكم ادب مي فرمايد:
ره نبرديم به مقصود خود اندر شيراز خرّم آن روز كه حافظ ره بغداد كند
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش