شرح غزل شماره ۴۶۴: بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی
پنج شنبه 1 مرداد 1394 6:20 PM
معاني لغات غزل (464)
كار حُسنت: شأن و مقام زيبايي تو.
كمال: سر حدّ تماميت.
زوال: نقصان، نابودي.
وهم: خيال و تصور.
تصور: صورت بستن، حصول صورت چيزي در عقل (از تعريفات جرجاني) پندار و گمان (فرهنگ دهخدا).
مثال: شبيه، مثل و مانند.
حَظّ: لذت، بهره و فايده.
روزي: در بيت سوم روزي اول به معناي يك روز و روزي دوم به معناي نصيب و قسمت و در بيت چهارم نيز به معناي يك روز است.
چون: چگونه.
خواب: در مصراع اول بيت پنجم به معناي رؤيا و در مصراع دوم به معناي (نوم).
خيالي: تصوّري، آرزويي.
شخص: تن، جسم، پيكر.
احتمال: بار برگرفتن، تحمل، كنايه از بردباري.
معاني ابيات غزل (464)
(1) كارِ حُسن و زيبايي تو، مانند عشق من به سر حدّ كمال رسيده است. دلشاد باش، چرا كه اين هر دو را نابودي و نقصاني در پي نيست.
(2) در خيال نمي گنجد كه عقل به هيچ وجه بتواند از اين بهتر، مثال و مانندي در نظر مجسم كند.
(3) اگر يك روز عمر، وصلِ تو نصيب و قسمت ما شود لذت و بهرهِ تمام، از عمر حاصل شده است.
(4) آن لحظه كه با تو به سر برم، يك سالِ آن به كوتاهي يك روز و آن نفسي كه بي تو برآرم يك لحظه آن به درازي سالي مي ماند.
(5) چگونه من تصوير روي تو را در عالم رؤيا ببينم كه چشمانم از خواب و خفتن جز تصوري و خيالي، بيشتر نمي بينند.
(6) بر دل من رحم كن زيرا به سبب مهرورزي بر چهرهِ زيباي تو، جسم ناتوان من مانند ماه شب اول خميده و لاغر شده است.
(7) حافظ، اگر خواستار وصال دوست مي باشي اينقدر گله و شكايت مكن. در تحمل بار فراق بيش از اين بايد بردبار باشي.
شرح ابيات غزل (464)
وزن غزل: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن
بحر غزل: مضارع مثمّن اخرب
٭
خاقاني:
شوريده كرد ما را عشق پري جمالي هر چشم زد ز دستش داريم گوشمالي
٭
سعدي:
هرگز حسد نبردم بر منصبي و مالي اِلا بر آنكه دارد با دلبري وصالي
٭
شاه ولي:
اي از جمال رويت نقش جهان خيالي وي ز آفتاب رويت هر ذرّه اي هلالي
٭
اوحدي:
اي بر شفق نهاده از شام زلف خالي بر گرد ماه بسته از رنگِ شب هلالي
٭
كمال خجند:
خواهم بر تو بردن تن را كه شد خيالي باري برم خيالي چون نيستم وصالي
٭
اين غزل صرفاً غرلي عاشقانه است. شاعر در مطلع غزل به يك نظريه فلسفي اشاره و تلويحاً آن را رد ميكند چه فلاسفه قديم معتقد بر اين بودند كه به جز ذات خالق متعال كه پيوسته در حدّ كمال است هر شيئي آفريده شده توسط او از بدو آفرينش راه نقصان و زوال را به سوي كمال طي مي كند و چون به حدّ كمال رسد باز به زوال و نقطه اوليه بر ميگردد! حافظ در مطلع غزل خود با محبوبش چنين خوش خبري مي دهد كه در كار حسن تو و عشق من كه هر دو به سر حدّ كمال رسيده است هيچگونه زوالي نيست.
شاعر اين غزل را در ايام جواني سروده و در بيت ششم آن به جاي كلمه جسم كه به معناي پيكر است كلمه شخص را برگزيده كه شخص مشخص كننده پيكري با جان مي باشد ليكن بعدها، ديگر در غزل هاي او به اين كلمه بر نميخوريم زيرا از لحاظ موسيقي كلام براي غزل چندان خوشايند نيست.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش