شرح غزل شماره ۴۶۳: سلام الله ما کر اللیالی
پنج شنبه 1 مرداد 1394 6:18 PM
معاني لغات غزل (463)
سلام: (اسم) به معناي تسليم.
سلامُ الله: سلام خدا.
ما: (حرف دوام) مادام كه، تا زماني كه.
كَرْ: (فعل ماضي مفرد مذكر غايب) جواب داد.
مَثاني: (جمع مثني) تار و سيم دوم از تارهاي عود.
مَثالي: در اصل مثالثت بوده كه ثاء آخري به ياء مبدّل شده و جمع مثلث است به معناي تار و سيم سوم از تارهاي عود.
علي: (حرف جرّ) بر.
وادي: درّه.
اَلْاَراكَ: نام محلي در نزديكي مكه كه در آنجا درخت خاردار و بلند و پر برگي به نام درخت مسواك (پيلو) مي رويد كه اعراب از چوب هاي آن به جاي مسواك استفاده كرده و توسط ساقه هاي آن كه از مجموعه رشته هاي چوبي قابل انعطاف و محكمي تشكيل شده براي خلال دندان و مالش بر آن استفاده مي كنند و اين سنّت از زمان حضرت رسول اكرم (ص) و به دستور او در اعراب رايج گشت.
مَن: كسي كه.
عليها: (علي ها) در آن.
دار: خانه.
بِالّلوي: (بِ لَوي) به لوا، اسم مكان و لَوي به كرانه تپه هاي شني اطراف شهر اطلاق مي شود.
فوق: بالا.
الرِمان: سنگريزه ها (جمع رمل به معناي شن).
وَ: حرف عطف.
اَدعوا: (فعل مضارع متكلم وحده) دعا مي كنم.
بِالتواتُر: (ب التواتر) پياپي و بلافاصله.
لطف لايزالي: عنايت سرمدي الهي، ملاطفت وجداني.
جمعيت: آسودگي خاطر، فراغ دل.
آشفته حالي: پريشان حالي.
ز خَطَّت: از خطي كه بر چهره ات رسته، از سبيلت.
جمال: زيبايي و حُسن.
سالِ جلالي: سال شمسي كه به نام سلطان جلال الدين ملكشاه سلجوقي و 360 روز به علاوه پنج روز است.
مايه: سرمايه.
جاه: مقام و منصب.
خطّ هلالي: كنايه از دو نيمدايره ريش در دو طرف گونه هاست.
فَ: پس.
حُبُّك: دوستي تو، عشق و محبت تو.
راحتي: (راحت + ي) راحتِ من است، آسايش من است.
في: در.
كُلُّ: تمام.
حين: لحظه، دم، زمان.
ذِكرُك: يادِ تو.
مونسي: مونس من است، همدم من است.
في كلِّ حال: در هر حال.
سويدا: (مخفف سويداء و مصغر سوداء) نقطه سياهي در مركز دل كه پيشينيان بر اين گمان بودند كه دانه سياهي در مركز دل است و به آن كُنهِ ضمير نام نهاده اند.
شوق: اشتياق وصل.
سودا: در اينجا به معناي خيال عشق.
لااُبالي: از اصطلاحات صوفيان قلندريه كه از مصدر مبالاه گرفته شده و معناي باكي ندارم، ترسي ندارم مي دهد.
عِلمُ الله: علم خدا.
حسبي: مرا كفايت مي كند.
مِن: از.
سؤالي: سؤال من، خواسته و مطلوب من.
معاني ابيات غزل (463)
(1) و (2) مادام كه شبها پشت سر هم تكرار مي شوند و تارهاي دوم و سوم عود هماهنگ و پاسخگوي همديگرند، سلام خدا بر درّه (اَراك) و ساكنان آنجا و بر خانه اي در (لوا) كه بر فراز تپه هاي شني آنجاست.
(3) به آوارگان دنيا دعا مي كنم و به نوبت و پيوسته برايشان دعا مي خوانم.
(4) خدايا به هر منزلي كه روي آورد او را در پناه و مهرباني جاويدانِ خود نگاهدار.
(5) اي دل دربند زنجير زلفش داد و فرياد مكن (چرا كه) آشفته حالي تو در پناه زلف او كمال آسودگي خاطر و فراغ دل است.
(6) خطِّ سبزِ موي چهرهِ تو، صد بار ترا زيباتر كرده است. (از خدا مي خواهم) كه عمرت به صد سال جلالي (شمسي) برسد.
(7) آفرين بر آن نقاشي كه با توانايي خويش، بر گرداگرد ماه (صورت يار) خطّ هلالي (عذار) ترسيم كرده است.
(8) همواره وجود تو برقرار باشد وگرنه (تحمل) زبانِ سرمايه و نقصان مقام و منصب آسان است.
(9) عشق و محبت تو در هر لحظه سبب آسايش و ياد تو در هر حال همدم من است.
(10) خاطرِ دل و كُنهِ ضمير من تا قيامت از شور و شوق و خيالِ عشقِ تو خالي مبادا.
(11) من كه رندي بدنام و گناهكاري بي باكم، كي و كجا به وصال شاهي مانند تو مي رسم.
(12) خدا مي داند كه مقصود حافظ (از سرودن اين غزل) چيست و علم خدا مرا از طرح پرسش خود بي نياز مي دارد.
شرح ابيات غزل (463)
وزن غزل: مفاعيلن مفاعيلن فعولن
بحر غزل: وافر مسدّس معصوب مقطوف
٭
انوري:
مرا وقتي خوش است امروز و حالي قدح ها پر كنيد و حجره خالي
٭
عراقي:
اَلا قد طالَ عهدي بِالوِصالي وَ مالي الصَّبر عَن ذاكَ الْجَمالي
٭
شادروان دكتر غني زمان سرودن اين غزل را در زمان تسلط شاه محمود بر شيراز و زماني كه شاه شجاع مشغول تدارك به حمله شيراز بوده يعني در فاصله بين سالهاي 765 و 767 مي دانند.
استنباط نويسنده اين سطور هم بر اين است كه اين غزل در همين فاصله و در زماني كه شاه شجاع در بدترين شرايط دربدري به سر مي برده سروده شده است. بر دوشِ دو بيت عربيِ اولِ غزل كه به سبك و سياق تشبيب قصايد عربي است بار عشق و وفاداري به معشوق و محبوب نهاده شده و شاعر مي خواهد به شاه شجاع كه با زبان عربي آشنايي كامل دارد مراتب وفاداري و دل نگراني خود را در غياب او، به او بفهماند. و پس از آن در ابيات بعدي غزل براي دوست مسافر خود دعا مي كند. حافظ در بيت هشتم غزل طوري شاه شجاع را دلداري مي دهد كه اگر جاه و مقام و مال هم نبود نبود خداوند طول عمر و سلامتي به تو بدهد. و اين مبيّن اين نكته است كه شاه شجاع در شرايط نامناسبي به سر مي برده و حافظ اين دوستِ جوانمرد و وفادار، در اين موقعيت او را بدين وسيله دلداري مي دهد.
بيت مقطع غزل داراي مفهوم گنگي است و مي توان چنين استنباط كردكه از آنجا كه حافظ هميشه در بيت ماقبل آخر و يا مقطع غزل خود اشاره و تذكري به پرداخت وظيفه و مقرّري خود داشته است استثنائاً در اين غزل مقصود باطني شاعر چيز ديگري است كه تنها خدا بر آن آگاه است. در واقع كرامت و بزرگواري شاعر مانع از آن است كه آن را بازگو كرده و به رُخ شاه شجاع كه در شرايط نامناسبي به سر مي بَرَد بكشد.
حافظ براي دوستي احترام و ارزش قائل و در صحنه سياست پيرو اين منطق است كه:
از دو بد انتخاب كمتر بد هست آيين مردم بخرد
و به اين سبب است كه براي شاه شجاع دل نگران است.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش