شرح غزل شماره ۴۵۳: ای که دایم به خویش مغروری
پنج شنبه 1 مرداد 1394 5:22 PM
١ -اى كسى كه پيوسته مغرور و فريفتهى خويشى،اگر از عشق بهره ندارى،معذور هستى.[مغرور خود بودن،يعنى خودپسندى و لازمهى عشق،خالى شدن از خود و كنار گذاشتن خودپسندى است.پس كسى كه مغرور است،از پا نهادن در راه عشق معذور است!]
2 -تو كه گرفتار عقلگرايى خود هستى و به اين صفت مشهورى،هرگز گرد ديوانگان عشق مگرد. [عقيله،علاوه بر معناى اصلى خود يعنى«زن گرامى شريف و نجيب»و توسعا هر چيز شريف و گرامى، به معناى پاىبند و گرفتار نيز هست و در اين جا ظاهرا هر دو مفهوم مراد شاعر است؛با اين طنزظريف كه عقل اگر چه عقيله،يعنى گرامى و شريف است،موجب پاىبندى و گرفتارى نيز هست!]
٣ -تو از شور و مستى عشق بىبهرهاى؛برو كه تو مست شراب انگورى هستى.
4 -نشانه و گواه بيمارى عاشقان،روى زرد و آه پردرد آنان است.[و تو اين نشانهها را ندارى؛پس مست عشق نيستى![با آن كه مصراع دوم بيت را هر دو نسخهى اساس-يعنى قزوينى و خانلرى-«عاشقان را دواى رنجورى»ضبط كردهاند،«گواه»-مطابق نسخهى قدسى و سودى-به جاى«دوا»بىشك ترجيح دارد.زيرا كه در بيت پيشين مدعى را فاقد شور و مستى عشق مىداند و در اين بيت بايادآورى گواه و شاهد عاشقان،يعنى روى زرد و دل پردرد،سخن خود را مستدل مىكند.به علاوه روىزرد و آه دردآلود،به عنوان دواى عاشقان،مفهوم استوارى ندارد.]
۵ -اى حافظ،از نام و ننگ خود بگذر و جام شراب بخواه؛زيرا كه خمار هستى.[و نيازمند شرابى كه تو را از اين خمارى بيرون آورد.]
****
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش