پاسخ به:غزل شماره ۴۳۱: لبش میبوسم و در میکشم می
چهارشنبه 31 تیر 1394 7:37 PM
١ -لب او را مىبوسم و شراب مىنوشم.به آب زندگانى پى بردهام![يعنى لب نوش او آبزندگانى است.]
٢ -نه مىتوانم راز عشق او را با كسى بگويم و نه مىتوانم كسى را با او ببينم!
٣ -جام شراب چون لب او را مىبوسد،خون مىخورد!و گل وقتى چهرهى او را مىبيند،از شرم
عرق مىكند![يعنى جام شراب بر او رشك مىبرد از اين كه لبش از شراب،مستىآورتر است و گل-كهمظهر زيبايى است-با ديدن چهرهى زيباى او احساس شرم مىكند!تصوير خيالى،مبتنى بر اينتصوير عينى است كه درون جام پر از شراب سرخ است و شاعر آن را خون دل جام تصور مىكند وقطرههاى شبنم بر روى گل سرخ را نيز عرق شرم به شمار مىآورد.]
۴ -جام شراب را بده و از جمشيد ياد مكن!كه مىداند كه جمشيد و كىخسرو در چه زمانى بودهاند؟[يعنى اين شاهان با همهى عظمت بر اثر گذشت روزگار چنان فراموش شدهاند كه كسى بهياد آنان نمىافتد!]
5-اى مطرب ماهرو،در پس پرده چنگ را بنواز و تارهايش را آن چنان بخراش كه از صداى آن، خروش شادى بركشم.[ماه مطرب،تشبيه مطرب به ماه است به سبب زيبايى او و مقصود از رگ،تارهاى چنگ است.]
۶ -اكنون كه گل،تخت خود را از خلوت به باغ آورده،و جلوهگرى مىكند،بساط زهد را-مانند غنچه-جمع كن و در هم بپيچ!
7-اى ساقى،مستان را مانند چشم يار،مخمور و مىزده رها مكن و به ياد لب لعلگون او به ما شراب بنوشان!
٨ -جان،از آن تن كه خون جام در رگ و پى آن باشد،هرگز جدا نمىشود.[خون جام استعاره از شراب است.جام را به انسانى مانند كرده و شراب درون آن را،خون آن به شمار آورده است.]
٩ -اى حافظ،لحظهاى خاموش باش و داستان اهل خاموشى را از زبان نىگوش كن!
****
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش