0

غزل شماره ۴۰۹: ای خونبهای نافه چین خاک راه تو

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۴۰۹: ای خونبهای نافه چین خاک راه تو
پنج شنبه 25 تیر 1394  5:19 PM

معاني لغات غزل (409)

خون بها: بهاي خون، مبلغي كه در ازاء خون مقتول به بازماندگان او تعلّق مي گيرد.

نافه چين: نافه آهوي ختن، مشك آهوي ختن كه از تبديل و تحوّل خون آهو در كيسه نافه زير شكم آهوي نر ايجاد و جمع مي شود.

سايه پرور: در سايه پرورش يافته، در سايه حمايت ديگري پرورش يافته.

طرْفْ: طرف، گوشه (به حكم ضرورت وزن شعر با سكون دوم خوانده مي شود).

طرْفِ كلاه: گوشه كلاه.

كرشمه مي برد از حدّ: ناز و عشوه را بيش از اندازه نموده و افراط مي كند.

برون خرام: با ناز و تفاخر از خانه به درآي.

شيوه: روش، ناز و كرشمه.

خونم بخور: خونم بريز، مرا بكش، مرا بكش و خونم را بخور.

ملك: فرشته، فرشته يي كه اعمال نيك و بد هركس را ثبت مي كند.

از دل نيايدش: دلش نمي آيد، قلباً راضي نمي شود.

آرام و خوابِ خلقِ جهان را سبب تويي: سبب آرامش و خواب مردم دنيا تو هستي، (را) حرف اضافه و بدل از كسره سببِ آرامشْ‌…

آستانه دولت پناه: درگاهي كه بخت و اقبال در پناه و حمايت آن باشد.

طمع مَبُر: رشته اميد را مگسل، نااميد مشو.

خرمن غم: (اضافه تشبيهي) غم به خرمن تشبيه شده است.

معاني ابيات غزل (409)

(1) اي كسي كه ارزش خاك زير پاي تو برابر با خون بها و ديه نافه آهوي چين است (و) خورشيد در زير سايه گوشه كلاه تو پرورش يافته است‌…

(2) (و) اي آنكه جان من فداي ناز و اداي چشم سياه تو باد، از خانه بيرون خرام (كه) نرگس با ناز و غمزه بيش از اندازه جلوه گري مي كند.

(3) مرا بكش و خونم را پايمال كن، زيرا هيچ فرشته يي با اين زيبايي كه تو داري راضي نمي شود كه گناه تو را ثبت كند.

(4) تو سبب آرامش دل و خواب چشم جهانياني. از اين رو بر چشم و در دل جاي گرفته و بر آنها تكيه زده‌يي.

(5) هر شب از حسرت ديدار پرتو روي ماه تو با هر ستاره يي كه در آسمان است سروكار دارم.

(6) دوستان معاشر همه از هم جدا شده اند. تنها من در كنار درگاه تو كه جايگاه اقبال و پيروزي است، مانده‌ام.

(7) حافظ از لطف و توجه و احسان (خداوندي) نوميد مشو زيرا عاقبت حرارت و دود آه تو خرمن غم و اندوه را آتش زده و از بين مي برد.

شرح ابيات غزل(409)

وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعيل فاعلن

بحر غزل: مضارع مثمّن اخرب مكفوف محذوف

٭

عبيد زاكاني: اي دوش چرخ غاشيه گردان جاه تو خورشيد در حمايت پَرِّ كلاه تو

٭

حافظ در سرودن اين غزل چشم عنايت به غزل عبيد زاكاني كه در مدح شاه شيخ ابواسحاق اينجو سروده داشته و اين غزل را در مدح شاه منصور در پيرانه سر سروده است.

شاعر در پنج بيت اول به مدح شاه منصور پرداخته و در بيت ششم چنين اظهار مي دارد كه در حال حاضر همه دوستان و همقطاران گذشته من يا مرده و يا پراكنده شده و تنها من مانده ام كه چشم عنايت به آستانه دولت پناه تو دوخته ام.

در بيت مقطع حافظ با ظرافت هرچه تمامتر ايهام بيت را با بكار گرفتن كلمه (عنايت) جا مي‌اندازد و به صورت غيرمستقيم تقاضاي بذل توجه دارد. به اين معنا كه كلمه عنايت را به كسي ربط نمي دهد تا هم به معناي عنايت خداوندي و هم عنايت پادشاه منظور شود و اگر مقصود شاعر عنايت خداوندي بود اين بيت را به صورت تكميل چنين مي فرمود:

حافظ طمع مبر زِعنايات كردگار كاتش زند به خرمن غم دود آه تو

اما چنين نگفته و منظورش عنايت شاه منصور ممدوح خود بوده است. اينگونه شاهكارهاي حافظ چنان ماهرانه در اكثر غزلها خلق شده كه غالباً امر، بر اديبان و شارحان مجرب نيز مشتبه مي گردد.

در پايان مضمون بيت سوم اين غزل و خون خوردن آن محبوب با جمال زيبا را حافظ از نظامي گرفته آنجا كه در ليلي و مجنون مي فرمايد:

رويي كه چنان جمال دارد خون همه كس حلال دارد.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها