0

غزل شماره ۴۰۷: مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۴۰۷: مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
پنج شنبه 25 تیر 1394  5:03 PM

معاني لغات غزل (407)

مزرع: مزرعه، كشتزار.

مزرع سبز فلك: (اضافه تشبيهي) فلك به مزرع سبز تشبيه شده.

داسِ مه نو: (اضافه تشبيهي) ماهِ نو به داس تشبيه شده.

خسبيدن: خفتيدن، خوابيدن، به خواب رفتن.

سابقه: تاًنيث سابق، پيشي گيرنده، مراد پيشي گرفتن رحمت الهي از غضب اوست كه از اين حديث مستفاد مي‌شود: سَبَقَتْ رَحْمَتي غَضَبي (بخشايش من از غضبم پيشي گرفت).

نوميد: نااميد.

مجرد: تنها، وارسته از علائق، بي همسر.

مسيحا: لقب حضرت عيسي كه از كلمه عبري (ماشياخ) گرفته شده و به معني نجات دهنده است.

فروغ: روشنايي، نور.

شبگرد: گردش كننده در شب، پاسبان، صفتي براي دزدان شبرو.

عيّار: تردست، طرّار، دزد چابكدست.

كاووس: كي كاووس، دومين پادشاه كياني كه بعد از كي قباد به سلطنت رسيد.

كمر: كمربند.

كي خسرو: سومين پادشاه سلسله كياني.

گوشوار: گوشواره.

گوشوار زر و لعل: گوشواره زرين لعل نشان.

گران: سنگين.

گران دارد گوش: 1- گوش را سنگين كرده و از شنيدن باز مي دارد، 2- تكبر و افاده حاصله از داشتن زينت آلات گران قيمت در گوش.

دور خوبي: دوره حسن و زيبايي و روزگار نعمت و خوشبختي.

عرصه: پهنه، گستره.

عرصه حسن: (اضافه تشبيهي) حسن و زيبايي به عرصه شطرنج (صفحه شطرنج) تشبيه شده است.

بيدَقْ: پياده، منظور مهره پياده در بازي شطرنج است.

گِرَو: آنچه در قمار و بازي شطرنج در بدو امر با شرط مسابقه در ميان نهند تا برنده بازي آن را تصاحب كند.

عظمت: بزرگي.

به جوي: به يك جو، توضيحاً يك مَنْ (معادل شش كيلوگرم) مساوي است با چهارصد درم و هر درم مساوي شش دانگ و هر دانگ مساوي دو قيراط و هر قيراط مساوي دو طسوج و هر يك طسوج مساوي دو جو مي باشد. بنابراين جو حداقل وزن و به عنوان چيز ناقابل مثل زده مي شود.

زهد و ريا: زهد با ريا (واو عاطفه)، زهد همانند ريا و در رديف آن از صفات قبيحه به شمار آمده است!

خرقه پشمينه: خرقه و دلق پشمين كه نشان زهد و پارسايي ظاهري توام با رياي دروني است.

معاني ابيات غزل (407)

(1) كشتزار سبز سپهر گردون و ماه نو را كه به مانند داس آن را در مي نورديد ديدم و به ياد كشتزار عمل خود و فصل درو كردن آن افتادم.

(2) به بخت خود گفتم: تو به خواب رفتي و خورشيد سر زد (و وقت نماز گذشت) گفت، با وجود اين نوميد از سبقت رحمت الهي بر غضب او مباش.

(3) اگر بتواني مانند حضرت عيسي، پاك و وارسته به آسمان صعود كني از روشنايي و فروغ تو صد پرتو و بازتاب نور به خورشيد مي رسد.

(4) بر ستاره شبگرد (طالع خود) اعتماد مكن زيرا اين طرار چابك دست تاج از سر كيكاوس و كمربند از كمر كيخسرو ربوده است.

(5) گوشواره زينتي زرين لعل نشان هر چند گوش را سنگين و گرانبها مي نماياند (در مقابل آن را به ثقل سامعه هم مبتلا مي كند.) و تو اي گوش سنگين، اين اندرز را بشنو كه دوره خوشبختي و نعمت در گذر است.

(6) از خال صورت تو چشم بد به دور باد كه در عرصه شطرنج زيبايي، اين خال سرباز پياده اي را به حركت درآورد كه در نتيجه شرط بازي را از ماه و خورشيد برد.

(7) به آسمان بگو، اين همه به بزرگي خود مناز و مبال كه از ديدگاه عشق خرمن ماه يك جو و خوشه پروين دو جو بيشتر نمي ارزد.

(8) آتش زهد و ريا خرمن دين را خواهد سوزانيد. حافظ اين خرقه پشمينه را (كه علامت زهد و رياست) دور بينداز و برو.

شرح ابيات غزل (407)

وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

بحر غزل: رمل مثمّن مخبون مخدوف

٭

در شرح غزل 406 گفته شد كه حافظ در ايام جواني و به منظور طبع آزمايي، آن غزل را سروده است.

شاعر اين قافيه را يك بار ديگر در سالهاي آخر حيات خود بكار گرفته و با مهارت بيشتر و هنرنمايي هر چه تمامتر غزلي را ساخته و پرداخته كه كمتر شاعري در اين وزن و قافيه به اين موفقيت دست يافته است.

مرحوم عبدالحسين آيتي صاحب كشف الحيل كه شاعري توانا و خوش قريحه و به دقايق شعر و ادب آشنا بود شبي در جلسه انجمن ادبي يزد كه در منزل مرحوم آيت الله فرساد تشكيل شده بود مي گويد در ايام جواني به منظور استقبال از اين غزل حافظ بيتي را سرودم كه چنين است:

پدرم داد شب عيد به من جامه نو رفتم و بهر مي آن جامه نهادم به گرو

اما از آن روز تابحال موفق نشده ام كه اين غزل را با ابياتي به اتمام برسانم كه مورد پسند خودم و ديگران باشد. بعدها نويسنده اين سطور به منظور ذكر خيري از آن مرحوم و اين كه اين بيت آيتي فراموش نشود، آن را مطلع غزلي قرار دادم كه در صفحه 248 جلد اول پله هاي سنگي مجموعه اشعار اينجانب درج شده و پس از سرودن آن با مرحوم آيتي هم عقيده شده و دريافتم كه هنرنمايي حافظ تا به چه حد و پايه است.

همانطور كه گفته شد حافظ اين غزل را در سالهاي آخر عمر خود و در زمان شاه زين العابدين سروده و در ابيات 4 و 5 و 6 ذهن شاعر متوجه شاه جوان و اندرز دادن به او معطوف بوده و در بيت ششم از خال بزرگ و موروثي كه فرزندان و نوادگان امير مبارزالدين اكثراً بر گونه خود داشتند و از علائم مشخصه اين خانواده بود صحبت به ميان آورده است.

در بيت مقطع كه در نسخ مختلف: آتش زهد و ريا و در برخي، آتش زهد ريا ضبط شده، به نظر مي رسد زهد و ريا با (واو عاطفه) مناسب تر باشد زيرا حافظ، زهد و خشكه مقدسي و قشري بودن را همانند ريا مخرب شريعت دانسته و به صورت طنز آن ها را در يك رديف به حساب مي آورد و در جاي ديگر مي گويد:

بيا كه رونق اين كارخانه كم نشود به زهد، همچو تويي يا به فسق همچو مني

و همانطور كه دكتر حسينعلي هروي نيز اشاره فرموده اند حافظ زهد را در نهان خود در برابر فسق و هم ارزش آن قلمداد كرده است.

در پايان، حافظ، مضمون مطلع غزل خود را از اين بيت امير معزّي گرفته است:

گردون چو مرغزار و درو ماه نو چو داس گويي كه ماهتاب همي بدرود گياه
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها