0

غزل شماره ۴۰۰: بالابلند عشوه گر نقش باز من

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۴۰۰: بالابلند عشوه گر نقش باز من
پنج شنبه 25 تیر 1394  3:54 PM

معاني لغات غزل (400)

بالا: اندام، قد.

بالا بلند: بلند بالا، بلند اندام، رشيد.

نقش باز: فريب كار، نيرنگ باز، حيله گر، كسي كه در قمار تقلب كند.

قصه زهدِ دراز: قصه دراز زهد.

ديدهِ معشوق باز: چشم زيبا‌ پسند، (صفت مركّب فاعلي ديده).

خرابي ايمان: ويران شدن بناي ايمان، نابود شدن ايمان.

مِحراب: جايگاه حرب، كنايه از جايگاه ويژه نماز امام جماعت.

محراب ابرو: قوس و انحناي ابرو كه همانند قوس سقف محراب است.

حضورِ نماز: حضور ذهن و توجه به مبدأ در طول نماز.

دلقِ زرق: خرقهِ كبود، خرقه ريا و تزوير (در سياق كلام فارسي).

غمّاز: سخن چين،‌خبر چين، پرده دَرْ.

حريفان: دوستان هم پياله، مصاحبان عيش و نوش.

ذكرش به خير: يادش به خير.

نسيم: 1- باد ملايم سحري، 2- بوي خوش.

شمامه: بوي خوش دَسْتَنبو، ظرفي كروي و كوچك كه در آن مواد معطّر ريخته و در دست گرفته و بو كنند، عطردان، (مأخوذ از شَمّامه عربي).

شَمامِه كَرَم: (اضافه تشبيهي) كَرَم به شمامه تشبيه شده است. كنايه از آثار بزرگواري و بخشندگي.

نقشي بر آب زدن: كنايه از كار بيهوده و بي حاصل انجام دادن، تصوير روي يار را بر پرده اشك ديدگان نشانيدن، تصوّرات و خيالات را در آيينه سطح شراب، در جام ديدن، محو كردن و شستن نقش يا خط يا نوشته‌يي با آب.

قرين: نزديك، مجاور.

مجاز: صورت خيالي، غير واقع.

كاري نمي شود: كاري ساخته نيست.

هم: باز هم.

هم مستي شبانه و راز و نياز من: باز هم مستي شبانه راز و نياز من بر آن برتري دارد.

دشمن گداز: (صفت مركب فاعلي) دشمن سوز.

معاني ابيات غزل (400)

(1) محبوب بلند بالا و فريبا و نيرنگ باز من دوره طولاني زهد مرا كوتاه و مرا از آن منصرف كرد.

(2) اي دل! ديدي كه در پايان مرحله عمر و دوره پرهيزكاري و دانش اندوزي، چشم آن زيباپرست عاشق پيشه چه بر سر من آورد؟

(3) از دست دادن ايمان خود در هراسم، زيرا حالت ابروانِ محرابي شكلِ تو حضور ذهن مرا در نماز از ميان مي‌بَرَد (و مرا به تو مشغول مي دارد).

(4) با خود گفتم نشانه هاي عشق را با خرقه كبود ريا و تزوير بپوشانم (اما) اشك خبرچين و پرده در بود و راز مرا برملا كرد.

(5) معشوق من (مست) غرور است و از دوستان هم پياله خود يادي نمي كند. ياد ساقي بنده پرور من كه مسكين نواز بود به خير باد.

(6) پروردگارا، چه موقع آن باد صبا وزيدن خواهد گرفت تا از وَزِشِ آن بوي خوشي از لطف و مرحمت يار، سبب رفع گرفتاري و كارگشايي من گردد.

(7) در حال حاضر با گريستن، تصورات باطل و موهومي را در ذهن خود پرورش مي دهم تا ببينم چه موقع اين خيال‌هاي غير واقع من، صورت حقيقت به خود مي گيرد.

(8) به مانند شمع، در حالي كه خنده بر لب دارم به حال خود مي گريم تا ببينم اين سوختن و ساختن من چه اثري بر دل سنگ تو (بي رحم) خواهد گذاشت.

(9) زاهد، حال كه از نمازهاي تو گرهي از كارها گشوده نمي شود، باز هم شايد راز و نيازهاي من در مستي‌هاي شبانه مؤثر افتد.

(10) حافظ از شدت اندوه سوخت. اي باد صبا احوال او را با شاه دوست پرور و دشمن ستيزِ من در ميان گذار.

شرح ابيات غزل (400)

وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعيل فاعلن

بحر غزل: مضارع اخرب مكفوف مخدوف

٭

عطّار: (با رديف ديگر)

مائيم دل بريده ز پيوند و ناز تو كوتاه كرد قصه زلف دراز تو

٭

اين غزل در اوايل دوره كدورت فيمابين شاه شجاع و حافظ سروده شده است. شاعر تحت تأثير غزل عطار و با تغيير رديف غزل و تضمين مصراع دوم مطلع غزل او غزلي شكوه آميز سروده و از شاه شجاع گله و شكايت نموده است.

لُبِّ كلام و شكايتِ حافظ در بيت پنجم بازگو مي شود. حافظ مي فرمايد شاه شجاع در اوج مستي و غرور است و يادي از دوستان دوره گذشته خود كه با او همكاري كرده اند نمي كند. ياد شاه شيخ ابواسحاق به خير باد كه شاهي مسكين نواز و زير‌دست پرور و رفيق دوست بود. اين ايهام قطعاً هميشه ذهن و خاطر حافظ را مشغول مي‌داشته و صفا و صميميت شاه اينجو را با شاه شجاع مقايسه مي كرده و در دل، ابواسحاق را بر شاه شجاع ترجيح مي داده اما در وضع موجود، حافظ روزگاري را با شاه شجاع همكاري كرده و او بر مركب قدرت سوار شده و از دوستان قديمي يادي نمي كند. شاعر چاره ديگري ندارد كه گاهگاه غزلي گلايه آميز سروده و توسط باد صبا وضع و حال خود را به گوش شاه فراموشكار برساند.

معناي صريح بيت هفتم يعني آنچه منظور اصلي شاعر است، اين كه در حال حاضر از شدت اندوه و در حال گريه تصورات محالي را به مانند نقشي كه بر روي آب كشيده شود در ذهن خود مي پرورانم و منتظر نشسته ام تا ببينم كه چه موقع اين افكار و خواسته ها و نقشه هاي من صورت عمل به خود مي گيرد. اين مفهوم بازگو كننده اين نكته است كه حافظ در عين بركناري و دوري از مركز قدرت باز هم در سر افكار و خيالات و نقشه هايي براي تسلط مجدد بر اوضاع و پيروزي بر رقيبان دارد و به منتظر فرصت نشسته است.

در پايان، حافظ مضمون بيت هشتم غزل خود را از نظامي گرفته آنجا كه در ليلي و مجنون مي گويد:

چون شمع به خنده رخ برافروخت خنديد و به زير خنده مي سوخت
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها