0

تاریخچه علم باستان شناسی

 
voiceofrain
voiceofrain
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 2005
محل سکونت : اصفهان

تاریخچه علم باستان شناسی
یک شنبه 2 شهریور 1393  2:35 PM

یسنده : انی کاظمی
 
«آرکئولوژی» یا باستان‏شناسی به عنوان موضوع و مقوله‏ای بحث‏انگیز، از آغاز تولد خود؛ از کاوش‏های مقطعی، تصادفی و ذوقی در تمدن‏های مختلف و در بین صاحبان قدرت و مکنت در جوامع گذشته، تا مطالعات و مشاهدات روشمند امروز و کند و کاو زمین و جست‏وجوی دریا در پی یافتن آثار گذشتگان، آن هم با ذهنیت و اندیشه‏ای عمیقا تاریخ محور، مسیر درازآهنگی است که این رشته از دانش بشری در غرب پیموده است.
 
نگاهی به این سیر طولانی و آگاهی از آرای فیلسوفان انتقادی مشربی چون «گالینگوود» و «فوکو» که توجه ویژه‏ای به این مقوله نموده‏اند، از مباحث شیرین و درس‏آموزی است که جستار حاضر روشنگر آن است.
 
تاریخ، آزادی، آفرینندگی، اندیشه، آگاهی، شناخت از جمله موضوعات بنیادین، محوری سوءال‏خیز و سخت مناقشه‏انگیز در میان فیلسوفان و متفکران انتقادی مشرب در منطقه غربی تاریخ در دوره جدید به ویژه کانت، هگل، مارکس، شلینک، نیچه، هایدگر، سارتر، بردیایف، پوپر، ویتگنشتاین، کالینگوود، فوکو و دیگران بوده است. در اندیشه دو متفکر اخیر آرکئولوژی (باستان‏شناس) محوریت و موضوعیت بیشتری داشته است. برای آر.جی.کالینگوود؛ فیلسوف و باستان‏شناسی بریتانیایی تاریخ، همان تاریخ اندیشه(۱) تعبیر و فهمیده شده است. رویکرد و فهم او از تاریخ آدمی به مثابه تاریخ اندیشه بی‏تاثیر بر معرفت و منظر باستان‏شناسان از شواهد مورد مشاهده و مطالعه خود نبوده است. رویش و رشد مشرب‏های «باستان‏شناسی ادراکی» و «ذهن و اندیشه کهن» را نمی‏توان بی‏ارتباط با چنین رویکردهای فلسفی و توسعه علوم ادراکی دانست. حتی گفته شده است گلین، دانیل (۲) باستان‏شناس دیگر بریتانیایی اثر «اندیشه پیش از تاریخ» را ملهم از کتاب «اندیشه تاریخ» کالینگوود نگاشته است. رویکردها و اندیشه‏های انتقای میشل فوکو؛ فیلسوف «پسامدرن» فرانسوی نیز اثرات خاص خود را بر باستان‏شناسی و فهم باستان‏شناسان از کاستی‏ها و نارسایی‏ها و ناراستی‏ها و یا ظرفیت‏ها و قابلیت‏های معرفتی باستان‏شناسی نهاده است. فوکو به موازات آن که معرفت و منظری جامع و فلسفی‏تر از مفهوم هلنی آرکئولوژی را طرح و ترسیم کرده، سعی نموده ساختار بنیادین و ماهیت باستان‏شناسی را به مفهوم یک رشته و دانش جدید توضیح داده و برملا کند. نقدها، تحلیل‏ها و داوری‏های او دراین رابطه، حائز اهمیت بسیار است. فوکو شمار مهمی از آثار خود را با استفاده از مفهوم آرکئولوژی البته به معنا و با فحوای فلسفی و فراگیرتر با همین عنوان منتشر کرده است.(۳) درمیان اهل قلم و محافل فکری و فلسفی جامعه معاصر ما برای آن که مفهوم فلسفی آرکئولوژی با مفهوم آرکئولوژی به معنای رشته و دانش خاص خلط نشود، برابر «دیرینه‏شناسی» را در مقابل باستان‏شناسی وضع کرده و گزیده‏اند. لکن واقعیت این است که واژه باستانی و هلنی آرکئولوژی ترجمه پذیر نبوده و در هیچ زبانی برابر یا معادل مشخصی برایش نمی‏توان وضع کرد. به همین دلیل نیز در نوشتار حاضر ضرورتاً و کراراً از مفهوم آرکئولوژی استفاده شده است.
 
ء توجه جدی به تاریخ و اندیشه و شناخت تاریخی در دوره تاریخ غرب ظهور پدیده «آرکئولوژی» (باستان‏شناسی) و رویکرد آرکئولوژیک (باستان‏شناختی) را به انسان و تاریخ و شاید بتوان گفت به هر پدیده و واقعیتی درپی داشته است. متقابلاً توسعه و دامن گستردن و عالمگیرشدن رجوع باستان‏شناسانه به گذشته و پیشینه و سابقه تاریخ‏ها و فرهنگها وجامعه‏ها و جمعیت‏های منقرض و مفقود، اندیشه، آگاهی و شناخت تاریخی را دامن زده است.
 
انسان، وجودی است تاریخی شده و تاریخمند. تاریخ، کنش خلاق آزادی، اندیشه و آگاهی است. از ریشه‏های هند و اروپایی تبار واژه هلنی «ایستوریا» () IETOPIAنیز می‏توان پاره‏ای از همین معانی بنیادین را استخراج و افاده کرد. برای انسان‏شناسان و باستان‏شناسان دوره جدید نیز تاریخمندانگی و اندیشورزی، اغلب دو چهره از یک واقعیت تعبیر و فهمیده شده است. لکن واقعیت این است که بر سر تعریف هیچکدام از مفاهیم بنیادین و کلیدی یاد شده و موردنظر میان متفکران دوره جدید اتفاق آرا وجود نداشته است.
 
البته اگر سنتی مشربان و برخی نحله‏های اصالت وجود محوران الهی را از حوزه‏ها و حلقه‏های متفکران جدید مستثنا کنیم، می‏توان گفت آنها وقتی از تاریخ، اندیشه، آگاهی، یا تاریخمندانگی بشر سخن گفته‏اند، مرادشان از مفهوم تاریخ به مثابه مطلق تاریخ و اندیشه به معنای مطلق اندیشه تاریخی، فارغ از نسبت انسان و تاریخ با مراتب متعالی و الوهی‏تر «وجود» بوده است. در همان منطقه غربی تاریخ تا پیش از دوره جدید، از مفهوم
 
تاریخ، اندیشه، شناخت، آگاهی، آزادی، آفرینندگی، انسان، فرهنگ، سنت، دیانت و معنویت همان معنا و فحوایی افاده نمی‏شد که اکنون درمیان متفکران متجدد یا مدرن رایج است. وارد منطقه‏های عمیقاً اشراقی و معنوی شرقی تاریخ که می‏شویم، چنین تفاوتی را ژرف و ریشه‏ای‏تر احساس می‏کنیم. وقتی جلال‏الدین مولوی بلخی خراسانی دربیان شاعرانه‏اش، انسان بودن را در کنش اندیشه و اندیشه‏ورزی آدمی می‏فهمید، بی‏تردید منظر و معرفت او از انسان و اندیشه به همان معنا و فحوایی که متفکران عالم جدید فهمیده و افاده کرده‏اند، نبوده است. مراد ما نیز از تاریخ و اندیشه، تاریخ و اندیشه‏ای است که تجربه‏ها و نسبت‏های دیگر وجود آدمی اعم از نسبت «زیباشناختی»، تجربه او از امر قدسی و الوهیت و همچنین نسبت و آگاهی او را از مسئله خیر، شر، پارسایی، رستگاری، ایمان، عشق، گناه آگاهی، عصمت و پاکدامنی، ابدیت و امید به جاودانگی و مراتب متعالی‏تر وجود را در نظام معنایی خود جای داده، موردنظر است. مراد تاریخ، اندیشه و انسانی است که در همین نشئه حضور، تجربه و تقدیر تاریخی‏اش در ارض هبوط مخاطب خداوند قرار گرفته و به آزادی رستگاری، ابدیت و راز «هستی» فراخوانده شده است. همینطور مفاهیم بنیادینی که در کلام و حیانی قرآن با آن مواجه می‏شویم، یقیناً معانی بسیار متفاوت در قیاس با وصف‏ها و تعریف‏ها و تقریرها و تعبیرهایی که متفکران دوره جدید از عالم و آدم پیشنهاد و ارایه کرده‏اند، موردنظر بوده و از آنها افاده شده است.
 
درجهان اسطوره، راز و قداست‏زدایی شده جدید آن مفاهیم بنیادین و محوری میراث سنت‏های دینی و عمیقاً روحانی و اشراقی، متأسفانه اینک جامعه معانی و فحاوی جدید برتن پوشیده و بر ذائقه و ذهن بشر دوره جدید سایه‏افکنده و سروری می‏کند. بشر عالم مدرن با قبول موقعیت تاریخی خود به عنوان وجودی مطلق تاریخی ناگزیر است که همه تجربه‏ها و نسبت‏های دیگر آدمی را از ساحات و مراتب متعالی، ماورایی، آنسویی و قدسی‏تر وجود گرفته تا نسبت «زیباشناختی» و احساس او را از امر زیبا چنان‏که رابطه و فهم او را از مسئله بسیار بنیادین و پیچیده خیر، شر و مفهوم آزادی، خلاقیت و رستگاری را به رویدادها یا «فاکت»ها و پدیدارهای مطلق تاریخی و فرهنگی فروکاسته و از منظر و معرفت صرفاً تاریخی آنها را به مثابه ابزار صرف معرفت بجوید و بکاود و بشناسد و نقد و تحلیل و داوری کرده و با ذائقه فکری و ذهنی متجدد خود معرفی کند.
 
فلسفه‏های تاریخ دوره جدید اعم از نظری و انتقادی و تحلیلی اغلب متأثر از چنین ذائقه فکری و ذهنیت و رویکرد فروکاست گرایانه از انسان و سنت و فرهنگ و دیانت و آزادی و اندیشه و آگاهی بوده‏اند. اساساً فلسفه را در رأس تاریخ نشاندن و سپس همه تجربه‏ها و نسبت‏های دیگر آدمی را به رویدادها و واقعیت‏های مطلق تاریخی فروکاستن، مغالطه‏ای است عظیم و دامی مهلک بر سر راه تفکر و تعقل که نخستین قربانی آن، فلسفه که خود مدعی درگیر شدن با «وجود» ) ON( که مقدم بر تاریخ، اندیشه و عالم «موجود» ) ta onta( است خواهد بود.
 
آرکئولوژی (باستان‏شناسی) به مفهوم و به شکل مدرن آن مولود چنین رویکرد، ذائقه فکری، ذهنیت و اندیشه عمیقاً تاریخ محور در دوره جدید و از مقتضیات و ضروریات عالم مدرن بوده و با ارزش‏ها و آرمان‏های آن سخت درهم تنیده شده است. واژه آرکئولوژی که در زبان فارسی به باستان‏شناسی و اخیراً در محافل فلسفی جامعه معاصر ما به دیرینه‏شناسی به مفهوم فلسفی و فراخ‏تر برگردانده شده، چنان که در پیش نیز یادآور شدیم‏ترجمه‏پذیر نبوده و در هیچ زبانی برابر یا معادل مشخصی برای آن نمی‏توان وضع کرد و گزید. آرکئولوژی یک واژه مرکب باستانی و هلنی است برآمده از بن واژه‏های چند پهلو و چند معنایی. این واژه قاعدتا ترکیبی از واژه‏های «آرخه» ) Arche«، «آرخئوس» ) Archaios( و «لوگوس» ) Logos( است: Arche archaios+ Logos
 
واژه‏های کلیدی و بنیادین «آرخه» و «لوگوس» در تمام عهد باستان اندیشه و فرهنگ هلنی به طور جدی در میان متفکران آن دوره مطرح بوده و ارسطو با همین مفهوم بنیادین و چند معنایی «لوگوس» که معانی لفظی یا لغوی بسیاری را اعم از نطق و سخن و زبان و کلام و کلمه و دلیل و علت و منطق و معرفت و اندیشه و آگاهی و موارد مشابه دیگر را شامل می‏گردد، کوشیده بود به تعریف جامع و مانعی از انسان به مثابه جانور نطق ورز دست یابد: ) Zoon Logon Ekhon(.
 
مفهوم آرخه ) arche( نیز که معانی لغوی بسیاری اعم از مبداء، منشاء، سرچشمه، سرآغاز، افتتاح، اقتدار و همچنین منتهی از آن افاده شده، محور تفکر حکیمان عهدباستان یونان پیش از سقراط بوده است. واژه «آرخئوس» ) archaios( نیز در فرهنگ هلنی اغلب معنای گذشته، کهنه، کهن، باستانی یا دیرینه و پارینه از آن افاده شده است. از این منظر که به مفهوم آرکئولوژی توجه شود می‏توان گفت انسان فی‏نفسه وجودی است «آرکئولوگ»، یعنی «هستی»ای که هم در نسبت با آرخه یعنی مبداء، سرآغاز، منشاء و منتهای هستی خویش و جهان بوده و به آن اندیشیده است، هم آن که در پیوند با «لوگوس» یعنی معرفت، دلیل، علت، منطق و فهم درباره آرخه جیزها. «آرخه» به مفهوم باستانی و ریشه‏ای آن همان «وجود» یعنی ) on( است و «آرخئوس»، جهان «موجود» ) ta onta (. امر اتفاقی نیست که همین مفاهیم کلیدی و باستانی هلنی با عقبه یک هزاره سنت فکری و فلسفی وارد عهد جدید شده و در انجیل یوحنا در یک عبارت مرموز، سنگین و متراکم از معنا، پهلو به پهلویواژه دیگر هلنی یعنی «تئوس» یا خداوند قرار گرفته و در کسوت معنای عمیقا متعالی، قدسی والوهی‏تر در می‏آید در اینجا به دلیل محدودیت مقاله از ورود به بحث آن خودداری می‏کنیم.
 
«آرکئولوژی» (باستان‏شناسی) به مفهوم جدید و به شکل به اصطلاح علمی و تجربی آن مناسبت چندانی نه با آرخه و لوگوس کلی و یگانه آنچنان که در سنت فکری عهدباستان هلنی مطرح بوده و فهمیده می‏شد دارد و نه آنکه با آرخه و لوگوس به تعبیری که در عهد جدید آمده و فحاوی که در انجیل از آن افاده شده، همسو است. سده‏های فرهنگ و اندیشه و ارزش‏های رنسانس در ایتالیا و سپس در دیگر جوامع باختر زمین از همان آغاز با نوعی رویکرد و ذوق و ذائقه آرکئولوژیک (باستان‏شناختی) به سنت‏ها و مواریث مدنی و معنوی عهد باستان هلنی- دومی افتتاح و سپس تدریجا به گذشته تاریخی و پیشینه فرهنگی جامعه‏ها و جمعیت‏های دیگر در سطح تاریخ جهانی بسط یافت و دامن گسترد. واقعیت این است که انسان وجودی است که در کنش‏های پیوسته و بی‏امان تاریخی‏اش محیط انسانی خود را با حرکت خلاق و سازنده خود بنیاد نهاده و می‏سازد و برای نسل‏هایی که از پی می‏رسند جهانی از تجربیات وجودی، ذوقی، فکری، مدنی و معنوی خویش را به میراث می‏نهد. به وساطت همین مواریث مدنی و معنوی است که تاریخ آدمی هم وحدت ارگانیک (پیکروار) خود را حفظ کرده و هم آن که علی‏رغم گسست‏ها و گسل‏هایی که با آن مواجه شده و تجربه کرده همچنان استمرار خود را حفظ کرده و حرکت و حیاتش ادامه یافته است.
 
شواهد باستان شناختی، یا به اصطلاح متداول «آثار تاریخی و باستانی» پاره و وجهی از همین سنت و میراث مدنی و معنوی بشری است. محوطه‏ها، مکان‏ها، تپه‏ها، اعم از دژها و دخمه‏ها، مغاره‏ها و سنگ نگاره‏ها و غارنگاره‏ها، صخره‏نگاشت‏ها، برج‏ها و ارگها و باروها، گورستان‏های متروک و شهرها و مراکز استقرار نیمه ویران و رها شده، همواره طی هزاره‏ها در منظر نظر فرهنگها، جامعه‏ها و جمعیت‏های گذشته بوده‏اند؛ لکن واقعیت این است که هیچ دوره‏ای در گذشته آنگونه که دوره جدید، دست به جراحی آنها نزده و اهتمام به کاوش و کشف و مشاهده و مطالعه و گردآوری و داوری آثار و اثقال و اجساد و اجسام آنها نورزیده و برای مورخان و متفکران و پژوهشگران هیچ دوره‏ای نیز به مثابه ابزار معرفت، موضوعیت نداشته است. در آثار متفکران و مورخان عهدباستان به ویژه آثار هرودت، گزنفون، توسیدید پلوتارک و دیگران هیچ شکلی از رویکرد باستان شناختی را به شواهد مادی و آثار باستانی به مفهوم مدرن آن مشاهده نمی‏کنیم. کاوش‏های مقطعی و ذوقی و تصادفی را که اینجا و آنجا در میان صاحبان قدرت و مکنت و سلطه و سیادت در جوامع گذشته مشاهده می‏کنیم، نسبتی با مطالعات و رویکردهای باستان‏شناختی به معنا و به طریق مدرن آن نداشته است. مهمتر آن که دوره‏ای را در گذشته سراغ نداشته و نمی‏شناسیم که گشاده دست و مصمم‏تر از دوره جدید سرمایه عمر و اندیشه نسلهایی از فرزندانش را هزینه بسط اندیشه و معرفت تاریخی و فهم تاریخ آدمی کرده باشد. شگفت‏تر آنکه منطقه غربی تاریخ در دوره جدید با اتکا به همین اندیشه و آگاهی تاریخی‏اش توانسته وجدان فرهنگها و ذایقه فکری جامعه‏ها و جمعیت‏های جهان را از رومی و بومی و شرقی و غربی گرفته تا منزوی‏ترین فرهنگهای بسته و بدوی را تسخیر کرده و میراث تاریخی و فرهنگی قومیت‏ها و ملیت‏های اکنون و گذشته را به ابزار شناخت و اندیشه تاریخی خود مبدل کند.باستان‏شناسی صرفاً یک ابزار شناخت یا نظامی از رشته‏ها و خرده رشته‏های خویشاوند و ناخویشاوند نیست. نوعی رویکرد، معرفت، منظر تاریخی نوین که مشابه‏اش در میان متفکران و مورخان گذشته وجود نداشت نیز هست. این تنها چهره تاریخ و فرهنگ ملت‏ها نیست که به طرز شتابناک در برابر توفان تحولات نفس‏گیر، شتابناک و غافلگیرکننده‏ای که در منطقه غربی تاریخ در دوره جدید به پا خاسته، تغییر کرده است؛ بلکه اندیشه، شناخت و رویکرد آنها نیز به موقعیت، شرایط، پیشینه تاریخی و سابقه مدنی و معنوی خویش دستخوش تحولات جدی شده است. با کشف و جراحی باستان‏شناسانه تاریخی وارد عرصه خوانش‏ها و نگارش‏ها، گزارش‏ها و روایت‏ها، گفتمان‏ها و رویکردهای جدید به تاریخ، گذشته و مواریث مدنی و معنوی ملت‏ها و پیشینه فرهنگها و سابقه سنت‏ها و چگونگی فرآیند پیدایش و شکل‏پذیری جامعه‏ها و تشکل‏های اجتماعی شده‏ایم که در گذشته بی‏سابقه بوده است. به موازات، به شواهد و منابع جدیدی نیز دست یافته‏ایم که در دوره‏ها و لایه‏های باستانی‏تر گذشته برای فرهنگهای سلف و سنت‏های فکری پیشین موضوعیت شناخت نداشته است. اینک تاریخ و گذشته تاریخی فرهنگها و جامعه‏ها نیز همانند زمین به تعبیر «مارتین هایدگر» به صورت منبع و ذخیره عظیم انرژی معرفتی برای استخراج و استفاده دستگاه گوارش سیری‏ناپذیر ذهن و اندیشه ناآرام و بی‏قرار و سرگشته بشر غربی درآمده و آثار و اثقال و اجساد و اجسام سنت‏ها و فرهنگها و جامعه‏ها و جمعیت‏های منقرض و مفقود گذشته به مثابه ابزار شناخت لایه‏به‏لایه کاویده و دوره‏به‏دوره کشف و با دقت و وسواس بسیار گردآوری و داوری شده و زیر سقف موزه‏های عالم مدرن به تماشا نهاده می‏شود. «آرکئولوژی» و نگاه موزه‏ای و یا رویکرد آرکئولوژیک به پیشینه فرهنگها و سابقه سنت‏ها و عقبه تاریخ‏ها از رویدادهای مهم، عمیقاً تأثیرگذار و تعیین‏کننده در دوره جدید و شرایط نوین تاریخی بوده است. حادثه‏ای که به سرعت از منطقه‏ها و مرزهای جوامع غربی عبور کرده و به جغرافیای فرهنگهای غیرغربی تسری یافته و در ذائقه و ذهنیت و رویکرد و آگاهی تاریخی آنها رخنه کرده و تأثیر نهاده‏اند. اکنون باستان‏شناسی به صورت یک دانش جهانی درآمده و وارد هر منطقه فرهنگی و جغرافیای تاریخی که شده با ارزش‏ها، تمایلات فکری و اعتقادی و همچنین سنت و فرهنگ منطقه‏ای و بومی قومیت‏ها و ملیت‏ها درآمیخته و ردای تاریخ قومی و ملی را برتن پوشیده است.
 
به هر رو، آنچه دیروز معبد بود و هیکل و کالبد سنت و دیانت و ایمان و معنویتی زنده، اینک جسم و جسد سنت‏ها و مواریث از کف رفته و جام‏های شکسته به جای مانده و در بستر لایه‏های سرد و خشک و منجمد و رسوبات تاریخ‏های مرده زیر سقف موزه‏های عالم مدرن. آنچه دیروز ایمان زنده بود و امید به آخرت و محشر و رستاخیز فردا و فرجام، اینک کاوش و کشف و حشر باستان‏شناسانه تاریخ در ظلمات گذشته و حرکت به قهقرای تاریخ در طلب سرچشمه‏های مفقود و منقرض، آنچه دیروز زیارت بود و فرهنگ و سنت و سلوک و میراث زایران، اینک فرهنگ سیاحت و جامعه گردشگران و سود و سودا. آنچه دیروز بازیگری بود و حضور بر صحنه ایمان و معنویتی زنده، اینک تماشاگری و مناقشه‏های بی‏پایان بر سر تقسیم جسم و جسد میراث، سنت‏ها و فرهنگها و جامعه‏ها و جمعیت‏های منقرض و مفقود گذشته. باستان‏شناسی هرچه هست. اکنون به صورت یک ضرورت اجتناب‏ناپذیر در جهان پیچیده،آتشناک منقلب، متحول، توفان‏خیز، شکننده و سخت‏نگران‏کننده و اضطراب‏آور جدید درآمده است.
 
ادامه سخن را ناکام و ناتمام با ذکر آیتی از قرآن و عبارتی از متفکر معاصر «کارل لویث» بهسلسله گفتارها و نوشتارهای آینده وامی‏نهیم:
 
«قد سألها قوم من قبلکم ثم اصبحوابها کافرین»(۴)
 
«طرح پرسش جدی از معنای نهایی تاریخ چیزی است که نفس را در سینه حبس کرده و انسان را به سمت مغاک عظیمی سوق می‏دهد که دیگر با هیچ چیز پر شدنی نیست مگر ایمانو امید.»(۵)
 
پی‏نوشت‏ها:
 
۱- Collingwood، R. G. )6491( The Idea of History. London: Oxford University Press.
 
2- Daniel، G. E. )2691( The Idea of prehistory. Harmondsworth: penguin.
 
3- Foucault، M. )2791( The Archaeology of kowledge. Translated by A. M. Sheridan Smith. New York: Harper Colophon.
 
)3791( The order of Things: An Archaeology of the Human Science. New York: Vintage/ Random House.
 
)5791( The Birth of the Clinic: An Archaeology of medical perception. Translated by A. M. sheridan Smith. NewYork: Vintage/ Random House.
 
4- قرآن مجید، سوره مائده، آیه۱۰۲٫
 
۵- Lowith، k. )9491( meaning in History. Translated in Greek by M. Markides and G. Lykiardopoulos؛ Athens: Gnose)5891(. p.91.

بـازم با گریه خوابم برد       بـازم خواب تــــو را دیدم

دوباره....

چقدر غمگینم و تنـــها  چقدر می خوام که باز بـارون بباره

 

بزن بــارون  ببار آروم  بروی پلکای خسته ام

بزن بــارون تو می دونی هنوزم یاد اون هستم

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها