شرح غزل شماره ۳۶۱: آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم
سه شنبه 23 تیر 1394 3:11 PM
معانی لغات غزل (361)
خاک می بوسم : به خاک بوسه می زنم، به عنوان سپاسگزاری سر بر خاک می نهم .
عذر قدمش می خواهم : از قدمش ( که مرا پامال کرده! ) پوزش خواهی می کنم .
حاشا : ( شبه جمله ) ابدا، هرگز .
دولت خواهم : بقای دولت را می خواهم .
امّید دراز : امید بسیار .
آن مبادا : چنان مباد، هرگز چنان مباد .
کند دست طلب کوتاهم : دست طلب مرا کوتاه کند .
وقت خوش است : دلپذیر است، دلخوشی حاصل است .
پیر میخانه : پیر طریقت ، مـی فروش پیر میخانه .
جام جهان بین : جام جمشید یا جام کیخسرو که اسرار غیب هفت کشور در آن منعکس می شده، کنایه از جام شراب که دل عارف را آینه غیب نما می کند .
صوفی : درویش، کسی که دل خود را با خدا صاف کرده باشد .
صومعه : دیر ، خانقاه .
عالم قدس : جهان پاک، عالم مجرّدات، جهان ازلی .
حالیا : اکنون، در حال حاضر .
دیر مغان : جایگاه موبد و نگهبان آتشکده زرتشتیان .
حوالت گاهم : جایی که مرا به آن جا حواله و رجوع داده اند .
راه نشین : سر راه نشین، گدای سر راه .
خیز : برخیز .
حلقه : جمعیت دور هم گرد آمده، مجلس و جمع میخوارگان .
صاحب جاه : والا مقام .
از حافظت اندیشه نبود : به حافظ خودت نیندیشیدی .
در دامن حُسن تو بگیرد آهم : آتش آهم در دامن حُسن تو گرفته و آن را بسوزاند .
خوشم آمد : خوشحال شدم .
خسرو خاور : پادشاه مشرق، خورشید .
تورانشاه : خواجه جلال الدّین تورانشاه وزیر شاه شجاع .
معانی ابیات غزل ( 361)
1) از آن کسی که به شیوه ستمگری، مرا چون خاک راه پایمال کرد، عذر قدم خواسته! و به خاک درگاهش بوسه می زنم .
2) من کسی نیستم که از ستمت ناله کنم، ابدا ! بنده و چاکری هستم که به تو اعتقاد داشته و بقای دولت تو را می خواهم .
3) رشته امید دور و دراز من به حلقه زلف تو بسته است . مبادا که زلفت دست تمنای مرا از خود کوتاه و مرا نومید گرداند .
4) ای دوست ، من به سان ذرّه یی از خاک، در کویِ تو جا خوش کرده ام و از آن می ترسم که بادی مرا از اینجا ببرد .
5) سحرگاهان، پیر میخانه پیمانه شرابی به مانند جام جهان بین به من داد و در زلال آینه سان آن، جمال زیبای تو را به من نمایاند .
6) من صوفیِ پیرِ جهان پاکِ ازلیم که در حال حاضر مرا به دیر مغان انتقال داده اند .
7) برخیز و با منِ گدایِ سرِ راه نشین، به سوی میکده بیا تا بنگری که در آن جمعیّت چه جاه و مقامی دارم .
8) مست و بی خبر بر من گذشتی و به حافظ خود نیندیشیدی آه و افسوس اگر آتش آه من به دامن حسن تو بگیرد .
9) خوشحال شدم که سحرگاهان خورشید می گفت با این که پادشاهی بر جهان را دارم، بنده تورانشاهم .
شرح ابیات غزل (361)
وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن
بحر غزل : رمل مثمّن مخبون اصلم
*
این غزل نیز در زمان شاه شجاع، در بزرگداشت خواجه جلال الدین تورانشاه وزیر سروده شده و به نام او ختم شده لیکن روی سخن و مفاهیم ایهام آن با شاه شجاع است .
حافظ رندانه غزل سروده به این معنا که به منظور خاصّی و برای بازگو کردن مطالب ویژه یی، مکنونات قلبی خود را در قالب غزل عاشقانه با چاشنی عارفانه و ایهامات رندانه می ریخته و برای فرد مورد نظر خود ارسال داشته است .
هرچند این غزل در قالب ظاهری و در نگاه اول چنین به نظر می رسد که برای خواجه تورانشاه سروده شده است لیکن روی سخن شاعر با شاه شجاع است و تنها در بیت مقطع که خارج از محدوده غزل است به نام وزیر وقت تمام شده است .
شاعر در شروع غزل دست از ادّعا و حقّانیت خود در مبارزه نکشیده و خود را مظلوم شکست خورده قلمداد می کند و این نحوه تعریف با آنچه خواجو و سلمان برای همین پادشاه و دیگر قدرتمندان در قالب قصیده مدحیه سروده اند از زمین تا آسمان تفاوت موجود است .
ایهام بیت چهارم غزل، دل نگرانی حافظ را می رساند که مبادا رقیبان به مانند بادی طومار کار اداری و ارتباطات او را با دستگاه دربار شاه شجاع در نوردند .
شگفت آورتر از هر چیز تأکید دائمی عقاید حافظ است که در هر حال و هر موقعیت آن را بازگو می کند و این شیوه را تا دَمِ مرگ ادامه می دهد. در این غزل می بینیم که شاعر در ابیات 6 و7 از خود و مقام و مرتبه ازلی و فعلی خود سخن می گوید. گوئیا او مأموری است از عالم قدس به این دنیا آمده تا در گوشه میخانه به شراب حقیقت دست یافته و به هنگامی که او را فراخوانند به عالم ملکوت بازگردد . و این خلاصه مطلبی است که تمام حوزه ایمانی حافظ را پر کرده و به کرّات آن را بازگو می کند .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش