0

غزل شماره ۳۳۰: تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۳۳۰: تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
شنبه 20 تیر 1394  4:24 PM

معانی لغات غزل (330)

خلوت : تنهایی، جای خالی از اغیار، خلوت سرا .

جان بین که چون همی سپرم : ببین که چگونه جان می سپارم .

داغ : سوز جانگداز، حسرت، تیرگی به جا مانده از جای سوختگی .

زلف سرکش : گیسوی درازی که به هر طرف سر می کشد، کنایه از زلف بلند پریشان .

بنفشه زار شود تربتم : از خاک گورم گل های تیره بنفشه سر به درمی آورند .

آستان : درگاه .

خود فکندی از نظرم : تو مرا از نظر و چشم خود انداختی .

خیل : سپاه، لشکر .

عفاک الله : (جمله دعایی) خدا تو را ببخشاید ، خدا تو را به سلامت دارد .

نمی روی ز سرم : از کنار من نمی روی، دست از سرم برنمی داری !

مردم چشم : مردمک چشم، مردمک سیاه چشم .

شِمُرَم : برشمارم .

به هر نظر بت ما جلوه می کند : معشوق ما در هر چشمی یک جور جلوه یی دارد .

کِرِشمه : دلفریبی، غمزه .

معانی ابیات غزل (330)

1) تو مانند صبحی و من چون شمع سحرگاهان خلوتسرایم. لبخندی بر لب آر و بنگر که چگونه دست از جان برمی دارم .

2) بدین سان که سوز و حسرت زلف بلند و پریشان تو در دلم جای دارد، آنگاه که از دنیا بروم خاک گورم بنفشه زار خواهد شد .

3) دریچه های چشمم را به سوی درگاه امید تو گشوده ام که نگاهی به سوی من بیندازی اما تو چشم از من بازگرفتی .

4) ای لشکر غم چگونه شکر تو را به جای آورم؟ خدا تو را ببخشاید و سلامت بدارد که روز تنهایی پای از سر من نمی کشی .

5) بنده مردمک چشم خویشم که با همه دل سیاهیش چون درد دل خود را بازگو می کنم اشک فراوان می ریزد .

6) معشوق زیباروی ما در چشم ها جلوه های گوناگون دارد، اما این ناز و کرشمه یی که من در او می بینم به چشم دیگران نمی آید .

7) 1. اگر آن دلدار چون باد بر خاک حافظ بگذرد در آن تنگنای گور از شدت اشتیاق کفن خود را پاره خواهم کرد . 2. اگر آن دلدار برخاک حافظ بگذرد، از شدت اشتیاق و به سرعت باد در تنگنای گور کفن خود را از هم خواهم درید .

شرح ابیات غزل (330)

وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

بحر غزل : مجتّث مثمّن مخبون محذوف

*

ظهیر فاریابی : چو ماه یک شبه بنهــفت چــهره از نظرم

مـــه دو هــفته درآمـــد بـه تهــنیت زِ دَرَم

*

سعــــــدی : یک امشبی که در آغوش شاهـد شکرم

گَـرَم چو عـود بر آتــش نهند غــم نخــورم

*

سعـــــدی : نرفــت تا تو برفتــی، خیــالت از نظرم

برفــت در همه عالــم به بیخــودی خبرم

*

اوحــــــدی : به یک نظر چو ببردی دل زبون ز برم

چـرا به دیــده رحمــت نمی کنی نظــرم

*

اوحــــــدی : چو تیغ برکشد آن بی وفا به قصد سرم

دلـــم چو تیــر برابر رود که : من سپـرم

*

نزاری قهستانی : که می برد ز رفیقان به دوستان خبرم

که من چگونه به درد از جهان همی گذرم

*

نزاری قهستانی : به دیــده دل ناظر به هــر که در نگرم

خیــــال دوســـت بـود در برابر نظـــرم

*

مضمون مطلع غزل حافظ را پیش از او خاقانی چنین سروده است :

بــی تو چو شمعـم که زنــده دارم شــب را چـون نفس صبحـدم دمیــد بمیــــرم

و خواجو کرمانی چنین بازگو کرده است :

من شمعـم و خـورشید تویی، طـــرّه شب بـردار ز رو که پیـش رویـت میـــــرم

حافظ که مانند خواجو تحت تأثیر مضمون خاقانی بوده از ردیف بمیرم استنکاف ورزیده و چنانکه مشاهده می شود جانش را از شدت اشتیاق می سپرد که نحوه جان سپاری او از خاقانی و خواجو شورانگیزتر است زیرا آگاهانه و با اختیار خود جانش را تقدیم می کند نه به حکم فرا رسیدن زمان مرگ که به ناچار به مرگ تن دردهد . حافظ این مضمون متداول را به انحاء مختلف در غزل های دیگر هم بازگو کرده از جمله غزلی با ردیف شمع می فرماید :

همــچو صبحم یک نفـس باقـی است تا دیـدار تو

چهــره بنـما دلبــرا تـا جـان برافشـانم چو شمع

اجمالاً این غزل عاشقانه در زمان شاه شجاع سروده شده و از آنجایی که حافظ کمتر غزلی سروده که خالی از خیالات و گرفتاری های امور روزمرّه و روابط سیاسی و گله گذاری از حاکم وقت باشد، در این غزل هم گوشه چشمی به شاه شجاع دارد و ضمیر (تو) در مطلع غزل به آن پادشاه که با حافظ سرسنگین بوده است برمی گردد و تا پایان غزل همین حال را دارد .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها