تنبيه غيرمستقيم
جمعه 31 مرداد 1393 6:57 PM
الف- بوسه بر پاي شاگرد
در يكي از كلاسهاي شهيد «عسگريان» مربي آموزش پايگاه مالك اشتر، برادري از نيروهاي آموزشي بيش از حد شوخي مي كرد؛ ايشان هم مرتبا تذكر مي داد و او گوش نمي كرد. در حالي كه بعضي تصور مي كردند طاقتش به اصطلاح طاق شده ، روبه شخص كرد و گفت: بيا بيرون. همه بچه ها ساكت و منتظر ادامه برخورد تند او بودند. گفت: پوتينت را دربياور و او همين كار را كرد. بعد گفت: جورابت را هم دربياور و او جورابش را درآورد و در حالي كه همه بچه ها مضطرب بودند و سكوت مطلقي حاكم بود، شهيد «عسگريان» خم شد و پاي آن برادر را بوسيد و گفت: شما را به خدا شوخي نكن!
ب- كادوي دكمه براي يقه باز
اگر دكمه بالايي پيراهن كار – فرنج – كسي باز بود و برگ سينه نداشت، به لطايف الحيلي او را متوجه و متنبه مي كردند؛ يكي اين كه دكمه بالايي لباس خود را از قبل باز مي گذاشتند و در ضمن گفتگوي با شخص آن را مي بستند؛ به نحوي كه او متوجه شود و دكمه اش را ببندد. ديگر اين كه دو نفر با هم قرار مي گذاشتند كه در مقابل آن برادر كم ملاحظه، يكي از ايشان دكمه پيراهنش را باز بگذارد و ديگري رو به وي كرده و بگويد: «مگر نگفتم دكمه پيراهنت باز است» يا بدون گفتن چيزي، دكمه همرزم خود را ببندد تا او متوجه شود. ديگر اين كه، اگر دكمه پيراهن شخص افتاده بود، دكمه اي را كادو مي كردند و دو دستي به او تقديم مي كردند و مي رفتند؛ او هم متوجه قضيه مي شد. بالاخره اگر سوراخ جاي دكمه اش گشاد بود، او را با خود به خياطي مي بردند و به بهانه دوخت ودوز لباس خودشان، به كار ايشان مي رسيدند.
ج- اول اخلاق، بعد بازي
وقتي در حين بازي فوتبال، كسي دستش به توپ مي خورد – به اصطلاح «هند» مي شد – و به روي خود نمي آورد، يا در بازي واليبال دستش به تور مي خورد و چيزي نمي گفت، بدون آن هياهوهاي پشت جبهه و زدوخوردهاي معمول كه در شأن جبهه و بچه هاي رزمنده نبود، كسي كه قضيه را مي دانست و ديده بود كه دست شخص به توپ يا تور خورده، آهسته به نحوي كه فقط خود او قضيه را بفهمد، مي گفت: «اول اخلاق». اگر باز هم شخص اعتنا نمي كرد و به چيزي نمي گرفت، ديگر عبارت را تكرار نمي كرد و بقيه دوستان هم چيزي نمي گفتند؛ اگر چه به ندرت اين نحو برخوردها پيش مي آمد.
د- از نگهباني برداشتن ترك كننده پست
ساعات نگهباني كه از اول غروب تا سپيده صبح بود، به طور مساوي بين بچه ها تقسيم مي شد و اين توفيقي بود كه توفيقات ديگري را به دنبال داشت؛ از خلوت و تنهايي و تفكر تا راز و نياز و ذكر و قرآن و ارتباط با خدا. همين امر، پاسداري و نگهباني، خصوصا ساعات نيمه شب آن را دوست داشتني تر مي كرد و دست مسوولان را باز مي گذاشت تا براي بعضي تذكرها و يادآوري ها از فرصت و موقعيتي كه پست فراهم مي كرد، استفاده كنند. در مورد برادري كه در شرايط صددرصد عادي محل نگهباني خودش را براي لحظاتي ترك مي كرد، سخت ترين تنبيه، منع از نگهباني بود. وقتي او را مخصوصا به عنوان تنبيه از نوبت برمي داشتند، به مسوولان مراجعه و گريه كنان تقاضا مي كرد كه اين توفيق را بيش از اين از او سلب نكنند؛ يعني به اندازه كافي تنبيه شده است. البته فرماندهان هم با پي بردن به تنبيه او، نامش را به لوح نگهباني برمي گرداندند. آنچه دست مسوولان را براي اين نوع تنبيه باز مي گذاشت، خيل برادران داوطلبي بودند که يا تا آن زمان نگهباني نداده بودند و يا مايل بودند ساعات پست ديگران را هم قبول كنند. مي توان گفت عزيز شدن نگهباني، تا حدودي در گرو به تأخير افتادن عمليات هم بود. وقتي بوي
عمليات به مشام مي رسيد، ديگر به هيچ طريقي نمي شد كسي را در عقبه نگه داشت. البته نگهباني هميشه اختصاص به شرايط عادي نداشت. پست هاي نگهباني اي هم بود در خط كه اگر غافل مي شدي، سرت را روي سينه ات مي گذاشتند! بچه ها گاهي به شوخي، به كسي كه سر چنين پستي مي رفت، مي گفتند: اگر سرت را روي سينه ات گذاشتند، التماس دعا، يا ما را هم شفاعت كن.