پاس دادن امدادگر به هم
جمعه 31 مرداد 1393 6:55 PM
گردوغبار كه فرو مي نشست، سروصدا كه مي خوابيد و سكوت همه جا را فرا مي گرفت، وقت آن بود كه هر كس مي توانست از جايش بلند شود و سراغ بچه ها را بگيرد. غير از آنها كه «پريده بودند » و رفته بودند و تنها پروپوش سوخته شان بر خاك ريخته بود، مجروحان بودند كه بعضي خموش و بعضي از شدت درد به خود مي پيچيدند. يكي شكم و پهلويش را گرفته بود، يكي سرش را و ديگري پاي جدا شده اش را؛ اما امدادگر سر وقت هر كدام كه مي رفت، او را سراغ ديگري مي فرستاد و پافشاري مي كرد كه حال خودش خوب است؛ حال آن كه بعد از خدا، امدادگران مي دانستند كه چنين نيست و تك تك آن ايثارگران نيازمند امداد فوري هستند و اگر لحظه اي دير بجنبد ... كه غالبا چنين هم مي شد؛ يعني او را به بالين برادران ديگر مي فرستادند و خودشان در همين فاصله، قالب تهي مي كردند، خرقه خاكي را از دوش مي افكندند و به جمع احبا و اوليا مي پيوستند. همين بچه ها، شب عمليات با جراحت هاي سخت حاضر نبودند خط را ترك كنند يا كسي دست از كار بكشد تا آنها را به عقب بياورد. اگر هم حالشان خيلي وخيم بود، بدون كمك گرفتن از نيروهاي حمل مجروح، خودشان به عقب مي آمدند. بچه هاي حمل مجروح هم در عوض سلاح به دست مي
گرفتند و جاي ايشان را پر مي كردند.